ضربه. رجوع به ضربه شود. زخم. یک بار زدن. ج، ضربات: مردی از مسلمانان نامش واصل بن عمرو حمله کرد و روی به خاقان نهاد و او را یک ضربت بزد بر میان خود و خود از سرش بینداخت. (ترجمه طبری بلعمی). بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد. ناصرخسرو. پادشاه کامران آن باشد که بضربت شمشیر آبدار خاک از زادبوم دشمن برآرد. (کلیله و دمنه). - امثال: زدی ضربتی ضربتی نوش کن. - ضربت خوردن از، زخم رسیدن بدو از: ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب از ابن ملجم مرادی