جدول جو
جدول جو

معنی صریح

صریح
(صَ)
خالص از هر چیزی. (منتهی الارب). خالص. (دستورالاخوان). محض، ظاهر و آشکارا. (غیاث اللغات). بی پرده. پوست کنده. رک. هویدا:
همی برمز چه گویم صریح خواهم گفت
جهان ملک ملکی در جهان ملک افزود.
مسعود سعد.
تا با شما صریح بگوید که هان و هان
عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید.
خاقانی.
شد ولایت صریح من گفتم
ظاهر است این سخن کنایت نیست.
بهار.
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست.
بهار.
، و نزد علمای علم اصول لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه روشن باشد بر اثر کثرت استعمال. خواه از حیث حقیقت و خواه از جهت مجاز. و حکمه ثبوت موجبه من غیر حاجه الی النیه او القرینه. و تقابله الکنایه و این تعریفی است که در کتب حنفیان برای لفظ صریح تعیین شده است. اما مراد از ’فی نفسه’ در این تعریف یعنی آن لفظ، لفظی مستعمل باشد. و کنایه لفظی را گویند که مقصود از آن فی نفسه آشکار نباشد خواه از جهه حقیقت و خواه از حیث مجاز و از قید ’فی نفسه’ در این تعریف نیز احتراز از پوشیدگی، مقصود ازصریح است بواسطۀ غرابت لفظ یا غفلت شنونده از وضع یا از قرینه یا امثال آن و نیز احتراز است از روشنی و پیدائی مقصود در کنایه بواسطۀ تفسیر و بیان. پس از این رو لفظ مفسر و محکم داخل صریح و مثل مجمل و مشکل داخل در کنایه خواهند بود کذا فی التلویح. و اما درعضدی گفته است که صریح از اقسام منطوق است چه منطوق به صریح و غیرصریح تقسیم شده و صریح نزد علمای نحو بر تأکید لفظی اطلاق شود. در عباب گوید: تأکید لفظی ببازگشت لفظ اول صریح نامیده شود. و بغیر لفظ اول آن را غیرصریح گویند و معنوی نیز خوانند و نیز صریح بر قسمی از اقسام اعراب اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مرد پاکیزه نسب و بی آمیغ نسب. (منتهی الارب) ، شیر که کفک آن فرونشسته باشد. (بحر الجواهر). شیر کف بنشسته. (مهذب الاسماء). شیر روغن برگرفته. (منتهی الارب) ، مرد گوهری. (نسخۀ خطی مهذب الاسماء کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا