عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی: تیغها لعل گون ز خون حسین چه بود در جهان بتر زین شین. سنایی. قال بی حال عار باشد و شین. سنایی. در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار. سوزنی. عدل تو ((شین)) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید کاّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین)). خاقانی. هرکه محراب نمازش گشت عین سوی ایمان رفتنش می دان تو شین. مولوی. شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79). هرچه ما دادیم دیدیم این زمان کاین جهان عین است و شین است آن جهان. مولوی. بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین زآن رمیدی جانت بعدالمشرقین. مولوی. فرق بسیار است بین النفختین این همه زین است و باقی جمله شین. مولوی. آنکه بیرون از ثنا و حمد او بر سخندانان سخن عیبست و شین. سعدی. هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری)