حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه، (آنندراج) (از منتهی الارب)، نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی، (ناظم الاطباء)، نام حرف شانزدهم از الفبای پارسی، (ناظم الاطباء) : همیشه تا نقطی برزنند بر سر زای همیشه تا سه نقط برنهند بر سر شین، فرخی، از این حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن شین و سین محمد، ناصرخسرو
حرفی از حروف معجمه هجا مهموسه، (آنندراج) (از منتهی الارب)، نام حرف سیزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست ویکم از الفبای ابجدی، (ناظم الاطباء)، نام حرف شانزدهم از الفبای پارسی، (ناظم الاطباء) : همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین، فرخی، از این حور عین و قرین گشت پیدا حسین و حسن شین و سین محمد، ناصرخسرو
عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی: تیغها لعل گون ز خون حسین چه بود در جهان بتر زین شین. سنایی. قال بی حال عار باشد و شین. سنایی. در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار. سوزنی. عدل تو ((شین)) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید کاّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین)). خاقانی. هرکه محراب نمازش گشت عین سوی ایمان رفتنش می دان تو شین. مولوی. شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79). هرچه ما دادیم دیدیم این زمان کاین جهان عین است و شین است آن جهان. مولوی. بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین زآن رمیدی جانت بعدالمشرقین. مولوی. فرق بسیار است بین النفختین این همه زین است و باقی جمله شین. مولوی. آنکه بیرون از ثنا و حمد او بر سخندانان سخن عیبست و شین. سعدی. هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری)
عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی: تیغها لعل گون ز خون حسین چه بود در جهان بتر زین شین. سنایی. قال بی حال عار باشد و شین. سنایی. در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار. سوزنی. عدل تو ((شین)) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید کاَّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین)). خاقانی. هرکه محراب نمازش گشت عین سوی ایمان رفتنش می دان تو شین. مولوی. شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79). هرچه ما دادیم دیدیم این زمان کاین جهان عین است و شین است آن جهان. مولوی. بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین. مولوی. فرق بسیار است بین النفختین این همه زین است و باقی جمله شین. مولوی. آنکه بیرون از ثنا و حمد او بر سخندانان سخن عیبست و شین. سعدی. هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. جمعیت آن 188 تن. آب از رود خانه دره عاشق. صنایع دستی آن جاجیم بافی است. آبادی در دو محل به فاصله یکهزار گز بنام شینطال بالا و پایین مشهور است و سکنۀ شینطال پایین 660 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی. کوهستانی و سردسیر و ییلاقی. آب مزروعی از باران و رودخانه. تعداد آبادی 14. جمعیت آن در حدود 1380 تن. دیه های مهم آن شینطال بالا، حاجی جفان، کوزه رش. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. جمعیت آن 188 تن. آب از رود خانه دره عاشق. صنایع دستی آن جاجیم بافی است. آبادی در دو محل به فاصله یکهزار گز بنام شینطال بالا و پایین مشهور است و سکنۀ شینطال پایین 660 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی. کوهستانی و سردسیر و ییلاقی. آب مزروعی از باران و رودخانه. تعداد آبادی 14. جمعیت آن در حدود 1380 تن. دیه های مهم آن شینطال بالا، حاجی جفان، کوزه رش. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود: گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار. عنصری. دو صدباز و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه برگزین. اسدی. - باز خشین، بازی که سفید و سیاه است: تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی. تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری. سنائی (از فرهنگ جهانگیری). اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب. کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب. ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود: گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار. عنصری. دو صدباز و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه برگزین. اسدی. - باز خشین، بازی که سفید و سیاه است: تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی. تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری. سنائی (از فرهنگ جهانگیری). اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب. کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب. ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
به معنی شونیز است که سیاه دانه باشد و آن تخمی است که به روی خمیر نان پاشند و به عربی حبهالسوداء خوانند، (برهان)، سیاهدانه، (ناظم الاطباء)، شونیز است، (اختیارات بدیعی)، به گفتۀ دینوری فارسی است، شهنیز، شونوز، سیاه تخمه، حبهالسوداء، سیاه دانه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شونیز و دیگر مترادفات شود
به معنی شونیز است که سیاه دانه باشد و آن تخمی است که به روی خمیر نان پاشند و به عربی حبهالسوداء خوانند، (برهان)، سیاهدانه، (ناظم الاطباء)، شونیز است، (اختیارات بدیعی)، به گفتۀ دینوری فارسی است، شهنیز، شونوز، سیاه تخمه، حبهالسوداء، سیاه دانه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شونیز و دیگر مترادفات شود
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
بمعنی ذات باشد مطلق اعم از ذات واجب و ذات ممکن. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر ص 236). - نام بشین، نام ذات خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
بمعنی ذات باشد مطلق اعم از ذات واجب و ذات ممکن. (برهان) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ دساتیر ص 236). - نام بشین، نام ذات خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
نام پسر کیقباد بوده و او را کی بشین نیز گفته اند. و اروند پسر او بود که پدر لهراسپ است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسر کیقباد که کی بشین نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بد اروند از گوهر کی بشین که خواندی پدر بر بشین آفرین. فردوسی (از انجمن آرا) (از آنندراج)
نام پسر کیقباد بوده و او را کی بشین نیز گفته اند. و اروند پسر او بود که پدر لهراسپ است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسر کیقباد که کی بشین نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بُد اروند از گوهر کی بشین که خواندی پدر بر بشین آفرین. فردوسی (از انجمن آرا) (از آنندراج)