موی. (منتهی الارب)، شیب شائب، مبالغه است، مانند لیل لائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیاض الشّعر. (بحر الجواهر). - تغییر شیب، خضاب کردن. (یادداشت مؤلف) : (کان ابی ّبن کعب) ابیض الرأس و اللحیه، لایغیر شیبه. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 107) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، {{اسم مصدر}} پیری. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). دومویی. (یادداشت مؤلف). بر ریش و لحیه اطلاق گردد. (ناظم الاطباء). پیری. سپیدی موی. دومویی. مقابل شباب: نه زمانه ست و چون زمانه همی شیب پیدا کند همی زشباب. مسعودسعد. آخر کار بیک ضربت سر او را (خوارزمشاه را) در مجلس انداختند و بیاض شیب اوبحمرۀ محاجبۀ اوداج خضاب کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130). هر حسی را چون دهی ره سوی غیب نبود آن حس را فتور و مرگ و شیب. مولوی. تیرها پرّان کمان پنهان و غیب بر جوانی میرسد صد تیر شیب. مولوی. ز پشت پدر تا بپایان شیب نگر تا چه تشریف دادش ز غیب. سعدی. بطهارت گذران منزل پیری و مکن خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده. حافظ