جدول جو
جدول جو

معنی شیب - جستجوی لغت در جدول جو

شیب
سرازیری
تازیانه
شیفته، آشفته، سرگشته، شکنجه
شیب و تیب: پریشانی و آشفتگی، برای مثال شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب / فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب (رودکی - ۴۹۳)
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی عمید
شیب
سفید شدن موی سر، سپیدی موی، پیری
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی عمید
شیب
(تَ هََ زْ زُ)
شیبه. مشیب. سپید شدن موی، فهواشیب و للمؤنث شمطاء و لیس شیباء. (از اقرب الموارد). سپید شدن موی. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی) (المصادر زوزنی). سپید شدن سر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). سپید گشتن موی سر. پیر شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیب
(شَ)
ابن الجرۀ اشجعی. آنکه با ابن ملجم در قتل علی (ع) متفق گشت. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 صص 194- 195)
لغت نامه دهخدا
شیب
(شَ / شِ)
موی. (منتهی الارب)، شیب شائب، مبالغه است، مانند لیل لائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیاض الشّعر. (بحر الجواهر).
- تغییر شیب، خضاب کردن. (یادداشت مؤلف) : (کان ابی ّبن کعب) ابیض الرأس و اللحیه، لایغیر شیبه. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 107) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} پیری. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). دومویی. (یادداشت مؤلف). بر ریش و لحیه اطلاق گردد. (ناظم الاطباء). پیری. سپیدی موی. دومویی. مقابل شباب:
نه زمانه ست و چون زمانه همی
شیب پیدا کند همی زشباب.
مسعودسعد.
آخر کار بیک ضربت سر او را (خوارزمشاه را) در مجلس انداختند و بیاض شیب اوبحمرۀ محاجبۀ اوداج خضاب کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130).
هر حسی را چون دهی ره سوی غیب
نبود آن حس را فتور و مرگ و شیب.
مولوی.
تیرها پرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
مولوی.
ز پشت پدر تا بپایان شیب
نگر تا چه تشریف دادش ز غیب.
سعدی.
بطهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
شیب
(شُ یُ)
جمع واژۀ أشیب. (منتهی الارب). رجوع به اشیب شود
لغت نامه دهخدا
شیب
(شُیْ یَ)
جمع واژۀ اشیب. (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود
لغت نامه دهخدا
شیب
(شیب)
مقابل بالا. (برهان). ضد فراز که بلند است. (فرهنگ خطی). نشیب. مقابل فراز. شیو. (رشیدی) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری. پستی. (یادداشت مؤلف) :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
چو آواز عباس بشنیدند همه بانگ کردند از تلها و ریگها و فرازها و شیبها که لبیک لبیک. (ترجمه طبری بلعمی).
وز آن روی با تیغ کین خوشنواز
به شیب اندر انداخت اسب از فراز.
فردوسی.
اگرمرد جنگی رخ آور بشیب
ببینی چه دارم ز زور و نهیب.
فردوسی.
گاهش اندر شیب تازم گاه تازم بر فراز
چون کسی کو گاه بازی برنشیند بر رسن.
منوچهری.
بهتر، از حوت به آب اندر وز رنگ به کوه
تیزتر زآب به شیب اندرو زآتش به فراز.
منوچهری.
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنین است بالا و شیب.
اسدی.
دمید اژدها همچو ابر از نهیب
چو سیل اندرآمد ز بالا به شیب.
اسدی.
یک است ابلهان را شتاب و شکیب
سواران بد را چه بالا چه شیب.
اسدی.
بر بسّدت که ذره ازو سایه بیش داشت
سایه ز شیب و ذره ز بالا گریسته.
خاقانی.
زلف در پای چرا می فکند زآنک کمند
شرط آنست که ازشیب ببالا فکنند.
عطار.
ماهرویا همه اسیر تواند
چند در شیب و در فراز آیند.
عطار.
جمعی از فدائیان بر منع غلو کردند و بدان رضا نداده که به شیب آید. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا چون آنجا رسیدند در زمانی او را از قلعه به شیب آوردند. (تاریخ جهانگشای جوینی). از دروازه به شیب آمد وبسبب آن تشتت و پراکندگی. (تاریخ جهانگشای جوینی).
یک قدم چون رخ ز بالا تا به شیب
یک قدم چون پیل رفته در اریب.
مولوی.
چو خواهی که در قدر والا رسی
ز شیب تواضع ببالا رسی.
سعدی.
گر دور فتادم از جهان آرایی
هر شیب زمانه را بود بالایی.
نزاری قهستانی.
فراز و شیب این راه است بسیار
اگر مرد رهی خضری به دست آر.
ناصرالدین بجه (ازفرهنگ شعوری).
- پای شیب. رجوع به پای شیب شود.
- شیب آمدن، بزیر آمدن. پایین آمدن. فرودآمدن. زیر آمدن:
جملگان از بامها شیب آمدند
سربرهنه جانب صحرا شدند.
مولوی.
- شیب بلا، کنایه از دنیا وعالم کون و فساد است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کنایه از دنیا است. (انجمن آرا) (از رشیدی) :
کار من بالا نمیگیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستۀ بند عنا.
خاقانی.
- شیب و بالا، کنایه از زمین و آسمان. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از اقبال و ادبار و آسایش و سختی:
در بیابانهای بی فریاد او
هر زمانی شیب و بالایی ببین.
عطار.
- ، کنایه از راست و دروغ. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از گرم و سرد. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از دادوستددو امرد. (برهان). لواط. (ناظم الاطباء).
- شیب و فراز، پایین و بالا و تحت و فوق:
سپه بر هم افتاد شیب و فراز
رکیب از عنان کس ندانست باز.
اسدی.
رسیدند زی شهر چندان فراز
سیه خیمه زد دشت شیب و فراز.
اسدی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
در شیب و فراز این دو منزل
یک پیک وفا روان ندیده ست.
خاقانی.
شیب و فراز ایشان فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
- ، هبوط و صعود. (ناظم الاطباء).
- فراز و شیب، شیب و فراز. نشیب و فراز:
این طلعت خجسته که داری توغم مدار
کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب.
سعدی.
، زمینی که باران بر آن باریده و مردم و حیوانات بر بالای آن تردد و آمد و شد بسیار کرده باشند و بعد از آن آفتاب خورده و خشک شده باشد، چنانکه تردد برآن دشوار بود. (از برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمین پرگل. (فرهنگ شعوری) :
پند بپذیر و چو کرّه ز گل سخت مرم
جاهل از پند حکیمان رمد و کره زشیب.
ناصرخسرو.
، زیر. تحت. فرود.
- شیب سر، زیر آن: جوالی برداشت (ابراهیم) و بر کتف نهاد... پس در میان راه خوابش بگرفت و آن جوال شیب سر نهاد و بخفت. (ترجمه طبری بلعمی). پس عمران در سرای ببست و شمشیر و سپر اندر شیب سر نهاد و همی بود تا از شب سه ساعت بگذشت. (ترجمه طبری بلعمی).
- شیب پا، زیر آن: پس (ایوب) پای بزد بر زمین شیب پای او چشمه ای آب پدید آمد اندر آن حالت. (ترجمه طبری بلعمی).
،
{{ریشه از عربی، اسم}} دنبالۀ تازیانه که رشتۀ تازیانه باشد. (از برهان). رشتۀ تازیانه. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ خطی). دنبالۀ تازیانه. (جهانگیری). تازیانه. (رشیدی) .دوال تازیانه. (انجمن آرا) (آنندراج). تازیانه. مقرعه. قمچی. شلاق. شلاغ. رشتۀ تازیانه که بافته بود. (یادداشت مؤلف). تازیانه بود که بافته باشند. (اوبهی). دوالی باریک که بر دنبالۀ تازیانه وصل کنند تا به وقت زدن آواز برآید. (غیاث) :
چو دیدی کسی شاخ شیب دراز
دوان پیش رفتی و بردی نماز.
فردوسی.
پیاده همی پیش شیب دراز
برفتند و بردند یکسر نماز.
فردوسی.
خداوند خانه بپویید سخت
بیاویخت آن شیب را بر درخت.
فردوسی.
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرز سام نریمان و تیغ رستم زال.
معزی.
گر توانی بهر شیب مقرعه ش
زلف حوران هرچه پیرایی فرست.
خاقانی.
از شیب تازیانۀ او عرش را هراس
وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
شیب سر تازیانه ش از قدر
حبل اللّه شه طغان ببینم.
خاقانی.
،
{{اسم}} عذاب وشکنجه. (یادداشت مؤلف). اذی. اذیت:
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
چنین است گیتی پر آسیب و شیب
پس هر فرازی نهاده نشیب.
فردوسی.
همه شب بخواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.
فردوسی.
، گریه و نوحه که از نهایت اندوه باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء)، گمان میکنم یکی از معانی این کلمه حرکت و جنبش بوده در مقابل سایه که معنی آرام و سکون داشته است واز فرهنگها فوت شده است. شتاب (مقابل سایه، بطؤ، سکون، آرام). (یادداشت مؤلف) :
بگاه شیب بر او بر تذرو خایه نهد
بگاه شیب بدرّد کمند رستم زال.
منجیک (از یادداشت مؤلف).
رجوع به شیبیدن شود.
،
{{صفت}} آشفته و مدهوش و سرگشته و بیخبر و متحیر. (برهان). مدهوش. (جهانگیری). سرگشته و مدهوش. (فرهنگ خطی). اسم یا ریشه شیبیدن و شیبانیدن است به معنی شیفته شدن و دیوانه گشتن، و بر این قیاس: شیبد، شیود، شیبم، شیبانیدن، شیوانیدن، شیوان، شیبان، شیوا، یعنی شیفته و دیوانه که پند و افسون نپذیرد. (رشیدی). سرگشته و مدهوش و شیفته. (اوبهی). شیفته و پریشان. (انجمن آرا). آشفته. (فرهنگ اسدی). رجوع به شیبیدن و شیبانیدن شود، شتابزده. (برهان) (ناظم الاطباء).
- شیب تیب، بمعنی شیب و تیب است. رجوع بهمین ترکیب شود.
- شیب شیب، آشفته:
ندارد بر آن زلف مشک، بوی
ندارد بر آن روی لاله، زیب
نبود ایچ مرا با بتم عتیب
مرا بی گنهی کرد شیب شیب
چنان تافته برگشتم از غمان
چنان گمره برگشتم از نهیب.
عماره.
- شیب و تیب، شیب تیب. تیب و شیب. از اتباع است بمعنی سرگشته و مدهوش. (از فرهنگ اسدی) (برهان) (غیاث). سرگشته و پریشان و مدهوش بود و در کار خود غافل. (یادداشت مؤلف). شیب شیفته و پریشان و تیب تابع و مرادف آن است. شیو. (رشیدی) (از فرهنگ خطی) :
نشیبت فراز وفرازت نشیب
چو فرزند آدم به شیب و به تیب.
رودکی (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
نبوده مرا ایچ با توعتیب
مرا بیگنه کرده ای شیب و تیب.
عماره.
- ، شتابزده. (برهان) (ناظم الاطباء).
، نشیمن. دبر. (از برهان) (از ناظم الاطباء)، شرم زن، پایه و بنیاد. (ناظم الاطباء)، بانگ تیر از کمان رهاشده. (ناظم الاطباء)،
{{پسوند مکانی، مزید مؤخّر امکنه}} پسوند مکانی مانند: بهمن شیو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیب
دوال تازیانه، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، حکایت آواز لب شتران وقت آب خوردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)، کوههای بابرف، (منتهی الارب)، کوهها که از برف سفید شده است، بچۀ کفتار که از گرگ باشد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیب
جمع واژۀ أشیب (مرد سپیدموی) بنابرقیاس و شیّب و شیب برخلاف قیاس، و ابن سیده گوید:شیّب جمع شائب یا شیوب است، چون بازل و بزّل و بیوض و بیّض، (از اقرب الموارد)، رجوع به اشیب شود
لغت نامه دهخدا
شیب
سرازیری، پستی، نشیب
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ لغت هوشیار
شیب
آمیختگی، امتزاج، تکان، لرزش، سرگشته، آشفته
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی معین
شیب
پایین، سرازیری، شیو
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی معین
شیب
((شَ یا ش))
سفید شدن موی، پیری
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی معین
شیب
((ش یْ))
رشته تازیانه
تصویری از شیب
تصویر شیب
فرهنگ فارسی معین
شیب
نشیب، سر، سرازیر، سرازیری، سراشیب، پیری، کهنسالی، اختلاط، امتزاج، جنبش، لرزش، حیرتزده، سرگردان، سرگشته، واله، آشفته، پریش، پریشان
متضاد: فراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکیب
تصویر شکیب
(پسرانه)
تحمل، بردباری، آرام و صبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعیب
تصویر شعیب
(پسرانه)
توشه دان، نام پدر همسر موسی (ع)، نام کوهی در یمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جیب
تصویر جیب
جرثقیل های کوچک فیلمبرداری، که به نام های مختلفی مانند جرثقیل دوربین، مینی کرین (Mini Crane) یا جیب (jib) نیز شناخته می شوند، ابزارهای مهم و پرکاربرد در صنعت فیلمبرداری هستند. این تجهیزات به فیلمسازان امکان می دهند تا حرکات دوربین روان و پویا را به راحتی ایجاد کنند و شات های دینامیک و جذابی را ضبط کنند.
ویژگی های جرثقیل های کوچک فیلمبرداری
1. قابل حمل بودن : این جرثقیل ها به دلیل اندازه کوچک و وزن سبک، به راحتی قابل حمل و نقل هستند. این ویژگی به فیلمبرداران اجازه می دهد تا آن ها را به مکان های مختلف ببرند و در شرایط مختلف استفاده کنند.
2. بازوی تلسکوپی : بسیاری از این جرثقیل ها دارای بازوی تلسکوپی هستند که می توانند به طول های مختلف تنظیم شوند. این قابلیت به فیلمبرداران اجازه می دهد تا دوربین را در زوایای مختلف و ارتفاعات متنوع قرار دهند.
3. سهولت در نصب و استفاده : جرثقیل های کوچک فیلمبرداری معمولاً به سرعت و به راحتی نصب می شوند. این ویژگی باعث می شود که فیلمبرداران بتوانند زمان بیشتری را به فیلمبرداری اختصاص دهند و کمتر وقت خود را صرف نصب تجهیزات کنند.
4. حرکات نرم و مداوم : این جرثقیل ها به گونه ای طراحی شده اند که حرکات نرم و مداومی را ایجاد کنند، که این امر برای گرفتن شات های سینمایی و بدون لرزش بسیار مهم است.
5. کنترل دستی و موتوری : برخی از مدل های پیشرفته تر دارای سیستم های کنترلی موتوری هستند که به فیلمبرداران امکان می دهد تا حرکات دوربین را با دقت بیشتری کنترل کنند.
کاربردهای جرثقیل های کوچک فیلمبرداری
1. فیلم های کوتاه و مستقل : در فیلم های کوتاه و مستقل، که بودجه و منابع ممکن است محدود باشند، جرثقیل های کوچک فیلمبرداری ابزار مناسبی برای ایجاد شات های حرفه ای و جذاب هستند.
2. موزیک ویدئوها : این جرثقیل ها برای ایجاد حرکات دوربین خلاقانه و پویا در موزیک ویدئوها بسیار مفید هستند.
3. تبلیغات و برنامه های تلویزیونی : در تبلیغات و برنامه های تلویزیونی که نیاز به تغییر سریع صحنه ها و حرکات دوربین دارند، جرثقیل های کوچک می توانند به سرعت نصب و استفاده شوند.
4. فیلمبرداری در مکان های تنگ و محدود : در مکان هایی که فضا محدود است و استفاده از جرثقیل های بزرگ ممکن نیست، جرثقیل های کوچک می توانند به راحتی استفاده شوند.
مزایای استفاده از جرثقیل های کوچک فیلمبرداری
1. افزایش انعطاف پذیری : این جرثقیل ها به دلیل اندازه کوچک و قابلیت حمل آسان، به فیلمبرداران انعطاف پذیری بیشتری در انتخاب لوکیشن و زاویه دوربین می دهند.
2. صرفه جویی در زمان و هزینه : نصب سریع و استفاده آسان از این جرثقیل ها باعث صرفه جویی در زمان و هزینه تولید می شود.
3. ایجاد شات های سینمایی : این جرثقیل ها امکان ایجاد شات های پویا و سینمایی را فراهم می کنند که به افزایش کیفیت بصری تولیدات کمک می کند.
مثال هایی از جرثقیل های کوچک فیلمبرداری
1. Kessler Pocket Jib : این جرثقیل کوچک و قابل حمل به راحتی نصب می شود و برای ایجاد حرکات دوربین نرم و پویا مناسب است.
2. Glidecam VistaTrack : این جرثقیل سبک وزن و قابل حمل برای استفاده در فضاهای محدود و برای فیلمبرداری حرفه ای بسیار مناسب است.
3. ProAm USA Orion DVC210 : این جرثقیل تلسکوپی کوچک به دلیل ساختار مقاوم و نصب آسان، یکی از گزینه های محبوب در بین فیلمبرداران است.
نتیجه گیری
جرثقیل های کوچک فیلمبرداری ابزارهای مهم و کارآمدی هستند که به فیلمبرداران امکان می دهند تا حرکات دوربین روان و شات های سینمایی را به راحتی ایجاد کنند. با توجه به ویژگی های منحصر به فرد و مزایای استفاده از این جرثقیل ها، آن ها نقش بسیار مهمی در تولید فیلم ها، موزیک ویدئوها، تبلیغات و برنامه های تلویزیونی دارند.
وسیله حمل و نقل دوربین که بزرگتر از گردونه و مجهز به جرثقیل است و می تواند دوربین را تا ارتفاع دو متری بالا ببرد. این نوع جرثقیل معمولا دارای صندلی مخصوص فیلم بردار و دستیار اوست و به صورت دستی یا موتوری حرکت می کند
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از آشیب
تصویر آشیب
آشیبیدن، جنگیدن، ستیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
شمشیر بساخت نخستین که هنوز آن را سوهان و صیقل نکرده باشند. ج، خشب، خشائب، زنگ زدوده و ردی و بلایه. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، خشب، خشائب، برگزیده و چیده و تراشیده از تیر و کمان در تراش نخستین. ج، خشب، خشائب، شتر ستبر و هر چیزی که خشن باشد. ج، خشب، خشائب، دراز و درشت اندام برهنه استخوان در کمال سختی. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، خشب، خشائب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جامۀ سطبر درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آسیب، (مجمعالفرس از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
سپیدمو و پیر. نعت است از ضرب بر غیر قیاس و لا فعلاء له. ج، شیب، شیب. (منتهی الارب). مؤنثی از لفظ خود بر وزن فعلاء ندارد و از اینرو بجای شیباء، گویند شمطاء. (ازالمنجد). و از اینرو بر غیر قیاس است که اینگونه صفت باید از فعل مانند فرح باشد و شرط آن آنست که بر عیوب یا رنگها دلالت کند... و حال اینکه اشیب بمعنی سپیدمو است. (از تاج العروس). سپیدشده سر. (از المنجد). سپیدمو و پیر. (آنندراج). آنکه موی سر او سپید باشد. سپیدسر. سفیدسر. سفیدموی. سرسپید. آنکه سپیدی در موی سر او پدید آمده بود. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیب
تصویر دیب
ترکی بیخ بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیب
تصویر بیب
ناودان، آبراهه های تالاب بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیب
تصویر ذیب
ذئب، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
در شک افکندن کسی را و گمان بردن در روی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیب
تصویر زیب
زیبائی و خوبی، خوبی و زینت و آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیب
تصویر تیب
سرگشته مدهوش حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیب
تصویر حشیب
پشمینه جامه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
زن شوهر دیده که اکنون بی شوهر است بطلاق یا مرگ شوهر، بیوه، مقابل دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیب
تصویر اشیب
سپیدموی، سپیدکوه از برف، روزابری سفید مو و پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیب
تصویر اشیب
((اَ یَ))
سفیدمو و پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیب
تصویر شکیب
صبر
فرهنگ واژه فارسی سره