شغ. شاخه و شاخ درخت. (ناظم الاطباء). شاخ درخت. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) ، شاخ گاو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی). شاخ گاو و دیگر حیوانات. (فرهنگ جهانگیری). شاخ جانور. (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان). شاخ حیوانی که از میان تهی باشد. (غیاث اللغات). به معنی شاخ است و اصل آن همان کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه). شاخ و سروی گاو باشد. (لغت فرس اسدی) : به بازی و خنده گرفت و نشست شغ گاو و دنبال گرگی بدست. فردوسی. به فالش بد آمد همی جنگ گرگ شغ گاوو رای جوان سترگ. فردوسی. ، شاخ آهو. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، پیالۀ شرابخواری که از شاخ سازند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ لغات شاهنامه). شاخ گاو که میان آنرا خالی کرده باشند و بدان شراب خورند. (لغت فرس اسدی، نسخۀ خطی نخجوانی). سروی گاو باشد که بر طبق پیاله بود. (فرهنگ سروری)