موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج، اشعار، شعور، شعار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موی آدمی و غیره. (غیاث اللغات). بزموی. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شعره یکی، و گاهی از جمع کنایه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). موی. (دهار) (از مهذب الاسماء). مقابل صوف، پشم. (یادداشت مؤلف) : این عجب تر که می نداند او شعر از شعر و چشم را از خن. رودکی (از جشن نامۀ رودکی چ تاجیکستان ص 273). به گاه بسیجیدن مرگ می چو پیراهن شعر باشد به دی. فردوسی. هم از شعر پیراهن لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. از شعر جبه باید و از گبر پوستین باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش. منجیک. و یا پیراهن نیلی که دارد ز شعر زرد نیمی زه به دامن. منوچهری. چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. اسدی. به پرواز مرغان برانگیخته ز هریک دگر شعری آویخته. اسدی. یک چند به زرق شعر گفتن بر شعر سیاه و چشم ازرق. ناصرخسرو. - شعر زائد، مویی است که علاوه بر مژگان برخلاف روییدنگاه موی مژه نزدیک به مردمک چشم روییده می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). موی زیادتی، و آن مویی است که نه به رستۀ طبیعی مژگان بر پلک روید و گاه باشد که چشم را به رنج دارد. (یادداشت مؤلف). موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید. رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژۀ طبیعی، و ناهمواری وی آن باشد که بعضی سر فرودآرد و بعضی به چشم اندر خلد و بدان اشک آمدن گیرد و چشم خیره شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - جامۀ شعر فکندن شب، بپایان رسیدن شب. پدید آمدن سپیده دم: چوآن جامۀ شعر بفکند شب سپیده بخندید و بگشاد لب. فردوسی. - چادر شعر بر سر کشیدن یا گرفتن شب، کنایه از سخت تاریک شدن شب است: شب تیره زو دامن اندر کشید یکی چادر شعر بر سر کشید. فردوسی. سپیده چو از کوه سر بر کشید شب آن چادر شعر بر سر کشید. فردوسی. - شعر سیاه، موی سیاه. - ، کنایه از شب: سر از برج ماهی برآورد ماه بدرید تا ناف شعر سیاه. فردوسی. - شعر سیاه انداختن شب،بپایان رسیدن آن: خور از که برافراخت زرین کلاه شب از بر بینداخت شعر سیاه. اسدی. - شعر مردمک، کنایه از پلک چشم آدمی و حیوانات دیگر باشد وآن پوست بالایین مژگان دار چشم است و آن را لحاف چشم هم می گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - شعر منقلب، مویی باشد که در غطاء دیدگان روید نزدیک به رستنگاه مژگان و نوک آن بسوی داخل چشم برگردیده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). موی برگشته و آن مویی است که بر جفن روید و سر آن بسوی درون چشم رود و چشم را به رنج دارد. (یادداشت مؤلف). - صاحب شعر، موی دار. (ناظم الاطباء). ، نوعی از جامۀ ابریشمین نازک اعلا. (ناظم الاطباء). نوعی از جامۀ باریک ابریشمی، بعضی نوشته اند که آن سیاه رنگ می باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). لاد. دیبایی سرخ و نرم. (یادداشت مؤلف) : روی هوا را به شعر کحلی بسته گیسوی شب را گرفته در دوران بر. مسعودسعد. سهیل از شعر شکرگون برآورد نفیر از شعری گردون برآورد. نظامی. ور به رنگ آب بازآیی ز قعر پس پلاسی بستدی دادی تو شعر. مولوی. پیش مان شعری به از یک تنگ شعر خاصه شاعر کو گهر آرد ز قعر. مولوی. گفت لبسش گر ز شعر اشتر است اعتناق بی حجابش خوشتر است. مولوی. - شعر گرگانی، پارچۀ ابریشمی که در گرگان می بافتند: امروز همی به مطربان بخشی ثوب شطری و شعر گرگانی. ناصرخسرو. ، گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخت هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). درخت بنابر تشبیه آن به موی. (از اقرب الموارد) ، زعفران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زعفران پیش از آنکه ساییده شود. (از اقرب الموارد). رجوع به شعر و شعر شود