اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر: گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است شودزمرد چشمش سپهر مینائی. مجیر بیلقانی. ز حاسدان شتردل مدار چشم امید که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز. ظهیرفاریابی. خصم شتردلت را قربان همی کند زین روی سعد ذابح آهخته کارد است. خلاق المعانی. ، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل: طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام. طالب آملی