جدول جو
جدول جو

معنی شتردل - جستجوی لغت در جدول جو

شتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
فرهنگ فارسی عمید
شتردل
(شُ تُ دِ)
اشتردل. بددل. کینه ور. (برهان). کنایه از بددل است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کین توز. کینه ورز. که کینه توزد. کینه کش. صاحب کینه. کینه ور همچون شتر:
گرفته ام که عدوی شتردلت افعی است
شودزمرد چشمش سپهر مینائی.
مجیر بیلقانی.
ز حاسدان شتردل مدار چشم امید
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیرفاریابی.
خصم شتردلت را قربان همی کند
زین روی سعد ذابح آهخته کارد است.
خلاق المعانی.
، نامرد. مقابل مردانه. (برهان) (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردل شود، شخص ترسو. (فرهنگ نظام). ترسو. جبان. بی دل. (ناظم الاطباء). ترسنده. (انجمن آرا). بی جگر و بی دل. همچنانکه شیردل بر دلیر و شجاع اطلاق گردد. (از برهان). ترسنده و بی جگر. (آنندراج). غردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. اشتردل. آهودل. بددل:
طالب ثبات حملۀ موریم نیست حیف
شیر نرم ولیک شتردل فتاده ام.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
شتردل
کینه ور، بد دل
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
فرهنگ لغت هوشیار
شتردل
((~. دِ))
ترسو، بددل
تصویری از شتردل
تصویر شتردل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ دِ)
شتردلی. کینه وری. کینه توزی.
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شجاع و دلیر و باجرأت. (ناظم الاطباء). کنایه از شجاع و دلیر است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). که دل شیر دارد. سخت شجاع. بس شجاع. سخت باجرأت. (یادداشت مؤلف) :
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزۀ جان گسل.
دقیقی.
بدانید کاین شیردل رستم است
بدین رزمگاه ازدر ماتم است.
فردوسی.
ز من پاسخ این بد به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار.
فردوسی.
گر آسوده گردد سرافشان کند
بسی شیردل را خروشان کند.
فردوسی.
برو تیز و آن شیردل را بگوی
که ایدر ترا آمدن نیست روی.
فردوسی.
یکی شیردل لشکر جنگجوی
همه سوی بیژن نهادند روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
حالت و کیفیت شتردل. بددلی. کین توزی. کینه وری. نامردی که ضد بهادری است. (غیاث اللغات). نامردی. (ناظم الاطباء) :
مرا غمی است شتروارها به حجرۀ تن
شتردلی نکنم غم کجا و حجرۀمن.
کاتبی.
، خوف. ترس. هراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردلی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ مُ)
دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج. دارای 256 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
ابن عبدالله بن رؤبه بن سلمۀ لیثی، از شاعران عرب در دورۀ اموی متوفای حدود سال 107 هجری قمری و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین)
ابن شریک بن عبدالملک، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هجری قمری وی از بنی ثعلبه بن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دِ)
کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان) (آنندراج). کینه دل. (انجمن آرای ناصری). کینه دار:
بهار آمد و جان حسود اشتردل
بسبزه سرخنجررود بسوی کنام.
ظهیر.
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
جوان سبک و شتاب رو از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چست. شتر نیکو و تیزرو. (دهار). چست. نیک رفتار. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) ، نیکوخلقت. خوب سیرت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشتری نیکوخلق و دراز. (مهذب الاسماء). شمردله، مرد جوان باقوت. (دهار). جوان قوی از هرچه باشد. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3) ، دراز. (از اقرب الموارد). شمردلی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
با جرات، دلیر، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
کینه دل اشترکین، ترسنده جبان اشتر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمردل
تصویر شمردل
سبکسر جوان خام، تند رو، نیکروی، نیکخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
((دِ))
شجاع، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتردل
تصویر اشتردل
((~. دِ))
ترسو، کینه توز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردل
تصویر شیردل
شجاع
فرهنگ واژه فارسی سره
باجرات، بهادر، بی باک، جسور، دلاور، دلیر، شجاع
متضاد: ترسو، جبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد