جدول جو
جدول جو

معنی شاهراه

شاهراه
راه عام و جادۀ بزرگ و وسیع را گویند، (برهان قاطع)، راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گویندش، (تحفه الاحباب حافظ اوبهی)، راه فراخ و آن را شه راه و شه ره نیز گویند و بتازیش شارع خوانند، (شرفنامۀ منیری)، راه فراخ و پهن که خواص و عوام از آن بگذرند و بتازی شارع عام گویند، (بهار عجم) (آنندراج)، جادۀ بزرگ کاروان، (یادداشت مؤلف)، راه فراختر و طولانی تر، (یادداشت مؤلف)، راه عریض و طویل خوب ساخته، (فرهنگ نظام)، جاده، (منتهی الارب)، راه عمومی، (از اقرب الموارد)، شارع، (دهار)، شارع عام، (مجمل)، سحج ، (منتهی الارب)، راه شاه، (برهان)، معبر عام: اشبورقان، بر شاهراه است شهری است با نعمت فراخ، (حدود العالم)، قحطبه ... گفت ما را دلیلی باید که ما را به کوفه برد نه از شاهراه ... (ترجمه طبری بلعمی)،
چو باد هوا گشت بر شاهراه
رسیدش بنزدیک کاوس شاه،
فردوسی،
مگر باز گردند و یابند راه
چو از برف پیدا شود شاهراه،
فردوسی،
بدیشان چنین گفت کز شاهراه
بگردید کآمد بتنگی سپاه،
فردوسی،
آنگاه نه راهبری معین و نه شاهراهی پیدا، (کلیله و دمنه)،
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی
مرکب گفتار پی کن چنگ در رفتار زن،
سنایی،
محنت اندر سینۀ من ره ندانستی کنون
شاهراه سینۀ من بار دانست از غمت،
خاقانی،
جهان گشای قزل ارسلان که بر تن خصم
بزخم نیزه فروبست شاهراه مسام،
ظهیر (از شرفنامۀ منیری)،
روزی بر سبیل تنزه و تفکه بر ممر شاهراهی طارمی دید، (سندبادنامه ص 179)،
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه،
مولوی،
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می بکام دل دوستان شدم،
حافظ،
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد،
حافظ،
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری،
حافظ،
ساروان رخت بدروازه مبر کان سرکو
شاه راهیست که منزلگه دلدار من است،
حافظ
لغت نامه دهخدا