صفت شاعر. صنعت شعر گفتن. (ناظم الاطباء). کار و عمل شاعر. سخن سرایی از چکامه گویی و غزلسرایی و قصیده گویی و مثنوی سازی و گفتن دیگر انواع شعر: چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود. عنصری. بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره، کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری. شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کرد جعفر و سعد و سعید و سید ام القری. منوچهری. گو بیایند و ببینند این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری. منوچهری. نگر نشمری ای برادر گزافه بدانش دبیری و نه شاعری را. ناصرخسرو. چرابشعر مجرد مفاخرت نکنم ز شاعری چه بد آید جریر و اعشی را. ظهیرفاریابی. بچشم عقل نظر می کنم یمین و یسار ز شاعری بتر اندر جهان ندیدم کار. کمال الدین اسماعیل. در بارگاه خاطر سعدی خرام اگر خواهی ز پادشاه سخن داد شاعری. سعدی. مرا بشاعری آموخت روزگار آنگه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت. سعدی. تشاعر، شاعری نمودن کسی که شاعر نباشد. - امثال: شاعری چیست بر در دونان خانه ای کرد و حکمت یونان. اوحدی (از امثال و حکم دهخدا). شاعری نیست پیشه ای که از آن رسدت نان بتره تره بدوغ. ابن یمین (از امثال و حکم دهخدا). ، آگاهی بنفس. دانندگی. دریافتن