سوختن. حرقت و التهاب. (ناظم الاطباء). احساس رنج و اذیتی که در برخورد آتش ببدن پدید می آید. (ناظم الاطباء) : اگر اندر سینه سوزش و حرارتی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگی گشادم و خون بیرون کردم مقداری سره، آن سوزش اندکی کمتر شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از سوزش کون دوا نگردی زآنگونه که درنیایدت تیز. سوزنی. روج پدر را مسرور کرد و سوزش دل او را در مفارقت خویش ببرد. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر شیرین نباشد دستگیرم چو شمع از سوزش بادی بمیرم. نظامی. و کمال درجۀعارف سوزش او بود در محبت. (تذکره الاولیاء عطار). از ترشرویی دشمن وز جواب تلخ دوست کم نگردد سوزش طبع سخن شیرین من. سعدی. ، جفا و زحمت، کج خلقی، سوختگی. (ناظم الاطباء)