منسوب بسنگ. از سنگ: دروازۀ سنگی. حصار سنگی. سد سنگی: و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). وجودم بتنگ آمداز جور تنگی چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی. سعدی. ، عاقل. وزین. جسور. دلیر: دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین یکی شاه خاور یکی شاه چین. فردوسی. بدو گفت رهام جنگی منم هنرمند و بیدار و سنگی منم. فردوسی. همان نیز چون سام جنگی بود دلیر و هشیوار و سنگی بود. فردوسی. نکیسا نام مردی بود جنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی. نظامی. - چاپ سنگی، مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی. قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. (یادداشت بخط مؤلف). ، مخفف سنگین. به معنی ثقیل. گران: خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... (راحه الصدور راوندی)