گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ رشیدی). نام گلی است سپید و خوشبوی. (صحاح الفرس) (غیاث). گلی است خوشبو و سپید و آنرا یاسمن و یاس نیز گویند. (آنندراج). گل سه برگه و یاسمین و بضم سین هم آمده است. (ناظم الاطباء) : اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن. دقیقی. آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا. کسایی. بنفشه گل و نرگس و ارغوان سمن شاخ وسنبل بدیگر کران. فردوسی. بوستانی است روی کودک من واندر آن بوستان شکفته سمن. فرخی. تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر. فرخی. جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. تا همی خوانی تو اشعارش، همی خایی شکر تا همی گویی تو ابیاتش، همی بویی سمن. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72). به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن. لامعی. برگ و خس و خار پیش خر کن شمشاد و سمن ترا و نسرین. ناصرخسرو. از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد. عبدالواسع جبلی. خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن شانه در آن مربعی آینه در مدوری. خاقانی. ارغوان و سمن برابر بید رایتی برکشید سرخ و سپید. نظامی. سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست. نظامی. اگر بد کنی چشم نیکی مدار که گر خار کاری سمن ندروی. ابن یمین. - امثال: آنقدر سمن هست که یاسمن گم است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. ، به معنی رخساره: ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. ، بمجاز به معنی سفید: بسی خواهرانند بر راه رز سیه موزگان و سمن چادران. منوچهری. - بنفشه گرد سمن دمیدن، کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است: برخسارگان چون سهیل یمن بنفشه دمیده بگرد سمن. فردوسی