در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان). روغن و روغن گاو و گوسفند. ج، سمون. (مهذب الاسماء). روغن. (السامی). روغن گاو و غیره. (غیاث) ، شیره. (السامی) (مهذب الاسماء)
در عربی مطلق روغن را گویندعموماً و روغن گاو را خصوصاً. (برهان). روغن و روغن گاو و گوسفند. ج، سمون. (مهذب الاسماء). روغن. (السامی). روغن گاو و غیره. (غیاث) ، شیره. (السامی) (مهذب الاسماء)
گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ رشیدی). نام گلی است سپید و خوشبوی. (صحاح الفرس) (غیاث). گلی است خوشبو و سپید و آنرا یاسمن و یاس نیز گویند. (آنندراج). گل سه برگه و یاسمین و بضم سین هم آمده است. (ناظم الاطباء) : اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن. دقیقی. آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا. کسایی. بنفشه گل و نرگس و ارغوان سمن شاخ وسنبل بدیگر کران. فردوسی. بوستانی است روی کودک من واندر آن بوستان شکفته سمن. فرخی. تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر. فرخی. جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. تا همی خوانی تو اشعارش، همی خایی شکر تا همی گویی تو ابیاتش، همی بویی سمن. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72). به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن. لامعی. برگ و خس و خار پیش خر کن شمشاد و سمن ترا و نسرین. ناصرخسرو. از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد. عبدالواسع جبلی. خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن شانه در آن مربعی آینه در مدوری. خاقانی. ارغوان و سمن برابر بید رایتی برکشید سرخ و سپید. نظامی. سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست. نظامی. اگر بد کنی چشم نیکی مدار که گر خار کاری سمن ندروی. ابن یمین. - امثال: آنقدر سمن هست که یاسمن گم است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. ، به معنی رخساره: ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. ، بمجاز به معنی سفید: بسی خواهرانند بر راه رز سیه موزگان و سمن چادران. منوچهری. - بنفشه گرد سمن دمیدن، کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است: برخسارگان چون سهیل یمن بنفشه دمیده بگرد سمن. فردوسی
گل سه برگ را گویند، یعنی گیاهی و رستنیی هست که آنرا سه برگه میگویند. گل آن است و آن مدور وصدبرگ و یاسمنی رنگ میباشد. و بعضی گویند گلی باشد پنج برگ و سفید و خوشبوی که آنرا و شیر خوانند. (برهان). گل سفید خوشبو که سه برگ دارد. بعضی بسرخی مایل باشد. (فرهنگ رشیدی). نام گلی است سپید و خوشبوی. (صحاح الفرس) (غیاث). گلی است خوشبو و سپید و آنرا یاسمن و یاس نیز گویند. (آنندراج). گل سه برگه و یاسمین و بضم سین هم آمده است. (ناظم الاطباء) : اکنون فکنده بتی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن. دقیقی. آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا. کسایی. بنفشه گل و نرگس و ارغوان سمن شاخ وسنبل بدیگر کران. فردوسی. بوستانی است روی کودک من واندر آن بوستان شکفته سمن. فرخی. تا نماند به گلاب آن عرق مرزنگوش تا نماند به سمن بوی و بر سیسنبر. فرخی. جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار. منوچهری. تا همی خوانی تو اشعارش، همی خایی شکر تا همی گویی تو ابیاتش، همی بویی سمن. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72). به زیر سرخ عقیقش سپید و نرم حریر یکی چوبرگ شقایق یکی چو برگ سمن. لامعی. برگ و خس و خار پیش خر کن شمشاد و سمن ترا و نسرین. ناصرخسرو. از نهیب دی سمن چون در چمن گستاخ شد تن ضعیف و عمر کوتاه و جگر سوراخ شد. عبدالواسع جبلی. خدمت زلف و رخ کند از پی سنبل و سمن شانه در آن مربعی آینه در مدوری. خاقانی. ارغوان و سمن برابر بید رایتی برکشید سرخ و سپید. نظامی. سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست. نظامی. اگر بد کنی چشم نیکی مدار که گر خار کاری سمن ندْروی. ابن یمین. - امثال: آنقدر سمن هست که یاسمن گم است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. ، به معنی رخساره: ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. ، بمجاز به معنی سفید: بسی خواهرانند بر راه رز سیه موزگان و سمن چادران. منوچهری. - بنفشه گرد سمن دمیدن، کنایه از کنار رخسار موی درآوردن است: برخسارگان چون سهیل یمن بنفشه دمیده بگرد سمن. فردوسی
سیمان، از مصالح مهم ساختمانی که از ترکیب ۴۰ درصد خاک رس و ۶۰ درصد سنگ آهک در کوره های مخصوص ساخته می شود و مخلوط آن با آب و ماسه پس از مدت کمی مانند سنگ سخت می شود
سیمان، از مصالح مهم ساختمانی که از ترکیب ۴۰ درصد خاک رس و ۶۰ درصد سنگ آهک در کوره های مخصوص ساخته می شود و مخلوط آن با آب و ماسه پس از مدت کمی مانند سنگ سخت می شود
چیزی است مانند حلوای تر و آنرا از شیرۀ ریشه گندم سبز شده پزند. (برهان) (آنندراج). نیداه. (ابن بطوطه). چیزی است که از گندم سبز پزند و در خراسان متعارف است و خشخاش و گردکان و بادام و پسته در آن کنند و در عرف حلوای سمنگ گویند. (فرهنگ رشیدی)
چیزی است مانند حلوای تر و آنرا از شیرۀ ریشه گندم سبز شده پزند. (برهان) (آنندراج). نیداه. (ابن بطوطه). چیزی است که از گندم سبز پزند و در خراسان متعارف است و خشخاش و گردکان و بادام و پسته در آن کنند و در عرف حلوای سمنگ گویند. (فرهنگ رشیدی)
دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. (برهان). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). تخمی است از قسم میوه مثل بادام و پسته و بهندی چرونجی گویند. (غیاث) (آنندراج) ، هر ترکیبی که آدمی را فربه کند و آنرا سمینون گویند. (برهان). داروی فربهی. (برهان) (مهذب الاسماء)
دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. (برهان). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). تخمی است از قسم میوه مثل بادام و پسته و بهندی چرونجی گویند. (غیاث) (آنندراج) ، هر ترکیبی که آدمی را فربه کند و آنرا سمینون گویند. (برهان). داروی فربهی. (برهان) (مهذب الاسماء)
رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان) (آنندراج). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری). اسب زرده. (فرهنگ اسدی) (السامی) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منجیک. به پیش اندر آید گرفته کمند نشسته ابر اسب تازی سمند. فردوسی. دلاورترین اسبان کمیت است... و باهنرتر سمند. (نوروزنامه) ، اسب مطلق. (فرهنگ رشیدی). اسب آن رنگ سمنددارد. (آنندراج) : ز پشت سمندش بیازید دست بپرسیدن مرد یزدان پرست. فردوسی. نهادند زین بر سمند جهان خروش آمد از دیدگه در زمان. فردوسی. تا زمان بیندش دایم هوشیار گاه بر شبدیز و گاهی بر سمند. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 123). سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید و هراسید و اندردمید. اسدی. قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند. سوزنی. در میان آب و آتش کاین سلاح است این سمند شیرمردان چون سلحفات و سمندر ساختند. خاقانی. من که خاقانیم ار نعل سمندش بوسم بخدا کافسر خاقان بخراسان یابم. خاقانی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش خوشه دهقان تبه کرد. نظامی. ز تاج مرصع بیاقوت و لعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. بنده باش و بر زمین رو چون سمند چون جنازه نی که بر گردن نهند. مولوی. بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق که دست بوس کنم تا بدان دهن چه رسد. سعدی. سمند دولت اگر چند سر کشیده رود ز همرهان بسرتازیانه یاد آرید. حافظ. - سمند سخن: سمند سخن تا بجایی براند که قاضی چو خر در وحل بازماند. سعدی. ، تیر پیکان دار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تیر پیکان. (ناظم الاطباء)
رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان) (آنندراج). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری). اسب زرده. (فرهنگ اسدی) (السامی) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منجیک. به پیش اندر آید گرفته کمند نشسته ابر اسب تازی سمند. فردوسی. دلاورترین اسبان کمیت است... و باهنرتر سمند. (نوروزنامه) ، اسب مطلق. (فرهنگ رشیدی). اسب آن رنگ سمنددارد. (آنندراج) : ز پشت سمندش بیازید دست بپرسیدن مرد یزدان پرست. فردوسی. نهادند زین بر سمند جهان خروش آمد از دیدگه در زمان. فردوسی. تا زمان بیندش دایم هوشیار گاه بر شبدیز و گاهی بر سمند. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 123). سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید و هراسید و اندردمید. اسدی. قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند. سوزنی. در میان آب و آتش کاین سلاح است این سمند شیرمردان چون سلحفات و سمندر ساختند. خاقانی. من که خاقانیم ار نعل سمندش بوسم بخدا کافسر خاقان بخراسان یابم. خاقانی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش خوشه دهقان تبه کرد. نظامی. ز تاج مرصع بیاقوت و لعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. بنده باش و بر زمین رو چون سمند چون جنازه نی که بر گردن نهند. مولوی. بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق که دست بوس کنم تا بدان دهن چه رسد. سعدی. سمند دولت اگر چند سر کشیده رود ز همرهان بسرتازیانه یاد آرید. حافظ. - سمند سخن: سمند سخن تا بجایی براند که قاضی چو خر در وَحَل بازماند. سعدی. ، تیر پیکان دار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تیر پیکان. (ناظم الاطباء)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست، ازخوبی. (از متن اللغه). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست. (از المنجد) ، فراخی دوست داشتن در خوردنی و نوشیدنی. (از متن اللغه)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مبالغت کردن شخص در آنچه در او نیست، ازخوبی. (از متن اللغه). ادعا کردن شخص آنچه را از خوبی که دارای آن نیست. (از المنجد) ، فراخی دوست داشتن در خوردنی و نوشیدنی. (از متن اللغه)
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند