درست و صاحب سلامت. (غیاث). بی عیب و درست. (مهذب الاسماء). درست و بی گزند از آفت. (منتهی الارب) (آنندراج). بی گزند وبی عیب و تندرست و سالم. (ناظم الاطباء) : می لعل گون خوشتراست ای سلیم ز خونابۀ اندرون یتیم. فردوسی. گفتم، این سلیم است زندگی خداوند دراز باد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). یافته حج و عمره کرده تمام بازگشته بسوی خانه سلیم. ناصرخسرو. ترا بسیار گفتن گر سلیم است مگو بسیار، دشنامی عظیم است. نظامی. قلب روی اندود نستانند در بازار حشر خالصی باید که از آتش برون آید سلیم. سعدی. عجب از کشته نباشد به در خیمۀ دوست عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم. سعدی. سلیمی که یک چند سالم نخفت خداوند را شکر صحت نگفت. سعدی. - جامۀ سلیم، لباس عافیت: خوش خلعتی است فاخر و خوش جامۀ سلیم یارب ز چشم زخم و گزندش نگاهدار. نظام قاری. ، مرد ساده دل و احمق. (غیاث) (آنندراج). نرم دل. (دهار). ساده دل. (ناظم الاطباء). مردمانی اند [مردم غرجستان] سلیم و... و شبانانند و برزیگر. (حدود العالم). نگر تاحلقۀ اقبال ناممکن نجنبانی سلیما ابلها لابل که مرحوما و مسکینا. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 322). فتویی پرسید از او مرد حکیم گفت این جا جای فتوی است ای سلیم. مولوی. ای سلیم آب ز سرچشمه ببند که چو پر شد نتوان بستن جوی. سعدی. - دل سلیم، دل سالم. دل ساده: وفا و عهد نمودی دل سلیم ربودی چو خویشتن بتو دادم تو میل بازگرفتی. سعدی. - سلیم القلب، غریب و مسکین و آنرا سلیم دل نیز گویند. (آنندراج). - ، ساده دل. ساده لوح: از سر ضعفم سلیم القلب اگرزورم دهند با انا الاعلی زنان فرش خدایی گسترم. خاقانی. - سلیم النفس، پاک نژاد و بی اذیت. (ناظم الاطباء). - طبع سلیم، طبع سالم و درست، قریحۀ نیک: ثنای مجلس میمون او بهر محفل ادا کنم بزبانی فصیح و طبع سلیم. سوزنی. حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم. حافظ. - قلب سلیم، قلب سادۀ بی غل و غش.بی آزار: چو من بنده بود ابله و با قلب سلیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). ، آسان در مقابل صعب و سخت: شکر و منت خدای را که آخر آنهمه حال صعب گشت سلیم. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 381). خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. عذاب اهل جهنم کز آن قویترنیست بجای سهل ترین رنج اوست سهل و سلیم. سوزنی. ، (اصطلاح طب) جید. مبارک. مقابل ردی و خبیث. (یادداشت مؤلف) : علامات الردی منه [من ذات الجنب] و السلیم. (قانون ابوعلی). و آنچه [از آماس] از جگر به سپرز بازآید سلیم تر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ، {{اسم}} استخوان سپل شتر و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج)، {{صفت}} مارگزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (مهذب الاسماء) : سلیم مارگزیده بود بلفظ عرب وی از گزیدن ماران دوزخ است سلیم. سوزنی. ، زخم خوردۀ نزدیک به هلاک، {{اسم}} کنارۀ سم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج)