جدول جو
جدول جو

معنی سل

سل
(سَ)
چیزی باشد که از چوب وفلاشه درهم بندند و با آن از آب گذرند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شش و ریه. (ناظم الاطباء). شش را نیز گفته اند که عربان ریه گویند. (برهان) ، کشتی که به عربی سفینه خوانند. (برهان) (آنندراج). کشتی. (ناظم الاطباء) :
زهی بزم عیش ترا زهره مطرب
زهی بحر جاه ترا آسمان سل.
سراج الدین قمری (از آنندراج).
، داغ ولی به معنی داغ مطلق نیست بلکه بخصوص داغ شریان است که صدغ است که درد شقیقه است و خیالات و منبع نزول آب را مانع است. (رشیدی) (آنندراج) :
سل کرد بدست چابکی زود
هر مجری کآب تیره را بود.
خاقانی.
، سرود و نغمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا