معنی سقط سقط (سَ قَ) کشته. افتاده: زبان تیغ داند کرد تفسیر سقط بانگ خروس بیگهی را. اثیرالدین اخسیکتی. که برو ازپیه این اشتر بخر بیند او اشتر سقط در راه در. مولوی. ، مردن چهارپای خصوصا مردن اسب، خر. (آنندراج) (غیاث). رجوع به سقط شدن و سقط گشتن شود لغت نامه دهخدا