جدول جو
جدول جو

معنی سد

سد
(سَدد / سَ)
حائل و مانع میان دو چیز. (غیاث اللغات). بند. (ترجمان جرجانی بترتیب عادل بن علی). حائل یا عام است و در آینده میان دو چیز. (آنندراج). در آینده میان دو چیز. (منتهی الارب) :
ترا سدّ روئین کفر از زر است
نه روئین چو دیوار اسکندر است.
سعدی.
وجودم بتنگ آمد از جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
سعدی.
پشت بکوه داد و سدی از هیکل فیلان در حوالی لشکر کشید. (ترجمه تاریخ یمینی).
قلعه ویران کرد و از کافر ستد
بعد از آن برساختش سد (صد) برج و سد.
مولوی.
- سد باب، بستن در و ممانعت کردن. (ناظم الاطباء).
- سد راه، ممانعت از عبور و مرور. (ناظم الاطباء).
- سد رمق، بازداشت واپسین نفس. و هر چیز که حیات زندگی موقتاً نگاه دارد و مانع از مرگ گردد. (ناظم الاطباء) : مرا سد رمق حاصل میبود. (کلیله و دمنه). بعضی بگیاه و کشت سد رمق میکردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا