جوانمردی و کرم و بخشش و دهش. (ناظم الاطباء). جوانمردی. (دهار). سخاء: ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه. رودکی. ایزد آن بار خدای بسخا را بدهاد گنج قارون و بزرگی و توانایی جم. فرخی. از سخای تو ناگوار گرفت خلق را یک سر و منم ناهار. لبیبی. با سرشک سخای او کس را ننماید عظیم رود فرب. عسجدی. کم آزاری و بردباریش خوست دلش با وفا و کفش با سخاست. ناصرخسرو. وگر بجود و سخا و شجاعت و مردی کسی بماندی ماندی ولی حق حیدر. ناصرخسرو. خارش همه شجاعت و بارش همه سخا رسته به آب رحمت و حکمت بر او رطب. ناصرخسرو. مریم گشاد روزه و عیسی ببست نطق کو در سخن گشاد سر سفرۀ سخا. خاقانی. شاه سخن بخدمت شاه سخا رسید شاه سخاسخن ز فلک دید برترش. خاقانی. چون خوان سخا نهد سلیمان عیسیش طفیل خوان ببینم. خاقانی. ای دست ملک بخ بخ اگر ساغر وشمشیر ماهی و نهنگند تو دریای سخایی. خاقانی. دل کوه از تاب سخای او خون شد. (سندبادنامه ص 13). سخای ابر از آن آمد جهانگیر که در طفلی گیاهی را دهد شیر. نظامی. مغرب و آن قوم سخا دشمنند مشرق و اهلش بسخا روشنند. نظامی. منگر اندر ما مکن در ما نظر اندر اکرام و سخای خود نگر. مولوی. هر که علم شد بسخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم. سعدی. - سخا کردن، بخشش کردن: خطاست گوئی در نیستی سخا کردن ملامت تو چه سودم کند چو طبع سخاست. مسعودسعد. دریای لطف اوست وگرنه سحاب کیست تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا. سعدی. - سخاپرور، سخاپیشه. رجوع بهمین کلمات شود