جدول جو
جدول جو

معنی ستاره

ستاره
(سَ / سِ رَ / رِ)
خیمه ای را گویند از پارچۀبسیار نازک دوزند بجهت منع مگس و پشه و آن را درین زمان پشه دان خوانند. (برهان). بقول نلدکه ستاره عربی است بمعنی پوشش مشتق از ستر، پوشیدن. رجوع شود به ستا و ستاره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نوعی از چادر باشد که آن را شامیانه خوانند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)، قبه ای که برای دفع پشه و مگس نصب کنند. (شرفنامه)، پرده: چون (هارون) بمجلس لهو بنشستی نه از او (از خواهر) صبر توانستی کرد و نه از جعفر وهر وقتی خواهر را از پس ستاره بنشاندی و خود پیش ستاره با جعفر بنشستی و هر ساعتی دامان ستاره برداشتی و خواهر را بدیدی. (تاریخ بخارا). روزی جعفر را گفت ای برادر بدان که... بر من دشوار همی آید که هر وقتی از پس ستاره شدن و خواهر را دیدن. (تاریخ بخارا).
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجله از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا