فاعل ساییدن را گویند که ساینده باشد، (برهان)، ساینده، (شرفنامه) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد همای چتر گردون سای تو، حافظ، - اوج سای: در آن سنگ بسته دز اوج سای عمارتگری کرد بسیار جای، نظامی، - پریسای (افساینده) : گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور همی نماید زیر نگینۀ لبلاب، لبیبی (از لغت فرس ص 526)، - پولادسای: روارو زنان تیر پولاد سای در اندام شیران پولاد خای، نظامی، - جگرسای: جگر سای سیمرغ در تاختن شکارش همه کرگدن ساختن، نظامی، - سرمه سای: خاک سم سمند تو از بنده خواسته تا توتیای دیده کند چرخ سرمه سای، جمال الدین عبدالرزاق، - سمن سای: غبار خط معنبر نشسته بر گل روی چنانکه مشک بماورد بر سمن سایی، سعدی، - عطرسای: ز بس صاف پالودۀ عطرسای بسا مغز پالوده کآمد بجای، نظامی، - عنبرسای: عمل بیار که رخت سرای آخرتت نه عودسوز به کار آیدت نه عنبرسای، سعدی، - مشک سای: فلک تا نشد بر سرش مشک سای نیامد ز ناوردگه باز جای، نظامی، سم گور بر سبزه خاریده جای چو بر سبزه دیبا خط مشک سای، نظامی، نیز با کلماتی دیگر چون آب، آسمان، ادویه، بوی، پهلو، جبهه، جعد، خاک، دارو، زلف، صندل، عبیر، غالیه، فلک و مخلخه ترکیب شود، امر به این معنی هم هست بمعنی بسای، (برهان)، امر به سودن، (شرفنامه)، نوعی از قماش نفیس و لطیف، (برهان)