تخمی است معروف که به عربی کمون خوانند، بهترین آن زیرۀ کرمانی است و گوشت بزان کرمان به از بلاد دیگر است که اغلب به زیره چرند. معجونی که جزو اعظم آن زیره باشدمعجون کمونی خوانند. (آنندراج) (از انجمن آرا). کمون. تخم گیاهی از طایفۀ چتری بری و معطر و از داروهای محرک که در آشها و پلوها داخل کنند و یکی از توابل و دیگ ابزارها است و بهترین اقسام آن زیرۀ کرمانی. (ناظم الاطباء). از ابزار دیگهاست. گرم است به درجۀ دویم و خشک به درجۀ سیوم. بادها را بشکند و رطوبت را لطیف کند و جگر را نیک باشد و سده بگشاید و عسرالبول و گزیدگی جنبندگان زیانکار را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی کمون است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کمون. (منتهی الارب) (دهار). گیاهی است از تیره چتریان که علفی و یکساله است و ارتفاعش تا 40 سانتی متر میرسد. منشاء آن مصر علیا و سواحل نیل است و در ایران نیز کشت میشود. ریشه زیره دراز و باریک مایل به رنگ سفید و ساقه اش راست و منشعب و به تقسیمات دوتایی و خطدار است. برگهایش متناوب و شفاف و بی کرک و دارای بریدگی های دراز و رشته مانند است. گلهایش کوچک و سفید و آرایش گلش چتر مرکب است. میوۀ آن دوقسمتی بدرازی 4 تا 6 میلیمتر و بقطر 2 میلیمتر و بیضوی و در دو انتها باریک و مایل به رنگ خرمائی یا خاکستری است.میوۀ آن دارای تانن و رزین و روغنی ثابت بمقدار هفت درصد می باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه کوچک یکساله با برگهای ریسمانی شکل، اصلش از نواحی مدیترانه ای است. دانه های آن برای معطر ساختن برنج، آش، پنیر و بعضی مشروبات الکلی و در پزشکی بکار می رود. (از دایره المعارف فارسی) : و از وی (کرمان) زیره وخرما و نیل و نیشکر و پانید خیزد. (حدود العالم). چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک خوش نباشد بی نان زیره و آویشن. ناصرخسرو. کنجد و زیره و قرطم در همه رساتیق قم پانزده درهم. (تاریخ قم ص 112). و آن خط خورد زیرۀ کرمان غباروار بر عارض کلیچه چه درخور نوشته اند. بسحاق اطعمه. - امثال: زیره و کرمان و زیره به کرمان آوردن و بردن و فرستادن، نظیر: خرما به بصره، گل به بوستان، کاسه به چین، لعل به بدخشان، در به دریا، پای ملخ به سلیمان، چراغ پیش آفتاب، چشمه پیش دریا آوردن. (از امثال و حکم دهخدا به اختصار). کنایه از کار بیفایده کردن. (از آنندراج) : عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند به سر تو که همه زیره به کرمان آرند. سنائی. خرده نبود بضاعت زیره سوی کرمان بری تو برخیره. سنائی. همی چه گفتم، گفتم که زیره و کرمان همی چه گفتم، گفتم که بصره و خرما. انوری. پس مقالات من و مجلس تو راست چون زیره و چون کرمان است. انوری. تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد. جمال الدین اصفهانی. که می برد به عراق این بضاعت مزجاه چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین. سعدی. از پریشانی خود با سر زلفش سخنی خواستم گفت ولی زیره به کرمان که برد. طغرائی (پدر ابن یمین). جان به نزد تو فرستادمی از شوق ولیک هیچکس زیره سوی خطۀ کرمان نبرد. ابن یمین. جان به تحفه بر جانان مفرست ابن یمین کاین تکلف مثل زیره به کرمان باشد. ابن یمین. می آورم سخن به تو کرمان و بصره را بر رسم تحفه زیره و خرما همی برم. ابن یمین. کرمان و زیره، بصره و خرما بدخش و لعل عمان و در، حدیقه و گل، جنت و گیا. قاآنی. بهانه است این چند بیت ارنه حاشا که من زیره هرگز به کرمان فرستم. ؟ (از امثال و حکم). رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 934، 935 شود. - زیره با، آشی را گویند که با گوشت مرغ فربه و زیره و سرکه پزند، مبطون را نافع است یعنی شکم بزرگ را. (برهان) (از ناظم الاطباء). آش زیره که با گوشت و سرکه پزند و زیره مشهور است و معروف. (انجمن آرا) (آنندراج). زیربا. زیرباج. آش دوشاب با زیره. آش زیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : جای بره مرغ را ستایم یاجای برنج زیره با را. سوزنی. غوره با روشنی چشم ضعیفان باشد زیره با همچو مفرح ز برای بیمار. بسحاق اطعمه. - زیرۀ رومی، تخمی است که آنرا کراویا و زینان ونانخواه گویند. (برهان) (آنندراج). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی افتیمون و کراویا را نیز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). تقرد. تقرده. تقره. تقده. نقده. (منتهی الارب). کرویا. شاه زیره. نقده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی گفته اند که افتیمون زیرۀ رومی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). - زیره زرچوبه، زیره زرچوبه را گفتن یا پرسیدن همه آن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول کنایه از جزئیات موضوعی. نظیر از سیر تا پیاز. - زیرۀ سبز، کرابیه. کراویه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم فارسی کمون نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به کارآموزی داروسازی ص 203 و گیاه شناسی گل گلاب ص 265 و کرابیه و کراویه و کرویا شود. - زیرۀ سیاه، قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). زیرۀ کرمان. رجوع به همین ترکیب شود. - زیرۀ صحرائی، اسم فارسی کمون بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - زیرۀ کرمان، بمعنی زیرۀ سیاه و کرمان شهریست متصل به پارس.شاید که در دیگر بلاد ایران زیرۀ سیاه از کرمان می رفته باشد و در هندوستان از کشمیر آرند. (غیاث) (آنندراج). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). - زیرۀ کرمانی، کمون الکرمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرۀ کرمان. زیرۀ منسوب به کرمان: نکند با سفها مرد سخن ضایع نان جو را که دهد زیرۀ کرمانی. ناصرخسرو. رجوع به ترکیب قبل شود. - زیرۀ کوهی، حبی درشت تر از زیرۀ کرمانی با بوی و عطری جز بوی و عطر زیرۀ کرمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیرۀ کرمانی و زیره شود مقابل رویه. جزء زیرین کفش که از سوئی با کف و از سوئی با زمین مماس شود. وبه ندرت بمعنی آستر و بطانه نیز آرند. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، آهنگی است در موسیقی