جدول جو
جدول جو

معنی زیره - جستجوی لغت در جدول جو

زیره
گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود
قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
زیرۀ رومی: در علم زیست شناسی کراویا
تصویری از زیره
تصویر زیره
فرهنگ فارسی عمید
زیره
(یَ رَ)
جمع واژۀ زیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به زیر شود
لغت نامه دهخدا
زیره
(رَ)
از ’زور’، پاره ای از کتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره و حصه و بهره. (ناظم الاطباء) ، هیئت زیارت کردن. (منتهی الارب). هیئت زیارت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زیره
(خُ)
تخمی است معروف که به عربی کمون خوانند، بهترین آن زیرۀ کرمانی است و گوشت بزان کرمان به از بلاد دیگر است که اغلب به زیره چرند. معجونی که جزو اعظم آن زیره باشدمعجون کمونی خوانند. (آنندراج) (از انجمن آرا). کمون. تخم گیاهی از طایفۀ چتری بری و معطر و از داروهای محرک که در آشها و پلوها داخل کنند و یکی از توابل و دیگ ابزارها است و بهترین اقسام آن زیرۀ کرمانی. (ناظم الاطباء). از ابزار دیگهاست. گرم است به درجۀ دویم و خشک به درجۀ سیوم. بادها را بشکند و رطوبت را لطیف کند و جگر را نیک باشد و سده بگشاید و عسرالبول و گزیدگی جنبندگان زیانکار را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی کمون است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کمون. (منتهی الارب) (دهار). گیاهی است از تیره چتریان که علفی و یکساله است و ارتفاعش تا 40 سانتی متر میرسد. منشاء آن مصر علیا و سواحل نیل است و در ایران نیز کشت میشود. ریشه زیره دراز و باریک مایل به رنگ سفید و ساقه اش راست و منشعب و به تقسیمات دوتایی و خطدار است. برگهایش متناوب و شفاف و بی کرک و دارای بریدگی های دراز و رشته مانند است. گلهایش کوچک و سفید و آرایش گلش چتر مرکب است. میوۀ آن دوقسمتی بدرازی 4 تا 6 میلیمتر و بقطر 2 میلیمتر و بیضوی و در دو انتها باریک و مایل به رنگ خرمائی یا خاکستری است.میوۀ آن دارای تانن و رزین و روغنی ثابت بمقدار هفت درصد می باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه کوچک یکساله با برگهای ریسمانی شکل، اصلش از نواحی مدیترانه ای است. دانه های آن برای معطر ساختن برنج، آش، پنیر و بعضی مشروبات الکلی و در پزشکی بکار می رود. (از دایره المعارف فارسی) : و از وی (کرمان) زیره وخرما و نیل و نیشکر و پانید خیزد. (حدود العالم).
چه کنی دنیا بی دین و خرد زیراک
خوش نباشد بی نان زیره و آویشن.
ناصرخسرو.
کنجد و زیره و قرطم در همه رساتیق قم پانزده درهم. (تاریخ قم ص 112).
و آن خط خورد زیرۀ کرمان غباروار
بر عارض کلیچه چه درخور نوشته اند.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
زیره و کرمان و زیره به کرمان آوردن و بردن و فرستادن، نظیر: خرما به بصره، گل به بوستان، کاسه به چین، لعل به بدخشان، در به دریا، پای ملخ به سلیمان، چراغ پیش آفتاب، چشمه پیش دریا آوردن. (از امثال و حکم دهخدا به اختصار). کنایه از کار بیفایده کردن. (از آنندراج) :
عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند.
سنائی.
خرده نبود بضاعت زیره
سوی کرمان بری تو برخیره.
سنائی.
همی چه گفتم، گفتم که زیره و کرمان
همی چه گفتم، گفتم که بصره و خرما.
انوری.
پس مقالات من و مجلس تو
راست چون زیره و چون کرمان است.
انوری.
تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل
هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد.
جمال الدین اصفهانی.
که می برد به عراق این بضاعت مزجاه
چنانکه زیره به کرمان برند و کاسه به چین.
سعدی.
از پریشانی خود با سر زلفش سخنی
خواستم گفت ولی زیره به کرمان که برد.
طغرائی (پدر ابن یمین).
جان به نزد تو فرستادمی از شوق ولیک
هیچکس زیره سوی خطۀ کرمان نبرد.
ابن یمین.
جان به تحفه بر جانان مفرست ابن یمین
کاین تکلف مثل زیره به کرمان باشد.
ابن یمین.
می آورم سخن به تو کرمان و بصره را
بر رسم تحفه زیره و خرما همی برم.
ابن یمین.
کرمان و زیره، بصره و خرما بدخش و لعل
عمان و در، حدیقه و گل، جنت و گیا.
قاآنی.
بهانه است این چند بیت ارنه حاشا
که من زیره هرگز به کرمان فرستم.
؟ (از امثال و حکم).
رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 934، 935 شود.
- زیره با، آشی را گویند که با گوشت مرغ فربه و زیره و سرکه پزند، مبطون را نافع است یعنی شکم بزرگ را. (برهان) (از ناظم الاطباء). آش زیره که با گوشت و سرکه پزند و زیره مشهور است و معروف. (انجمن آرا) (آنندراج). زیربا. زیرباج. آش دوشاب با زیره. آش زیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
جای بره مرغ را ستایم
یاجای برنج زیره با را.
سوزنی.
غوره با روشنی چشم ضعیفان باشد
زیره با همچو مفرح ز برای بیمار.
بسحاق اطعمه.
- زیرۀ رومی، تخمی است که آنرا کراویا و زینان ونانخواه گویند. (برهان) (آنندراج). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی افتیمون و کراویا را نیز نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن). تقرد. تقرده. تقره. تقده. نقده. (منتهی الارب). کرویا. شاه زیره. نقده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی گفته اند که افتیمون زیرۀ رومی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
- زیره زرچوبه، زیره زرچوبه را گفتن یا پرسیدن همه آن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در تداول کنایه از جزئیات موضوعی. نظیر از سیر تا پیاز.
- زیرۀ سبز، کرابیه. کراویه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسم فارسی کمون نبطی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به کارآموزی داروسازی ص 203 و گیاه شناسی گل گلاب ص 265 و کرابیه و کراویه و کرویا شود.
- زیرۀ سیاه، قرنباد. (فرهنگ فارسی معین). زیرۀ کرمان. رجوع به همین ترکیب شود.
- زیرۀ صحرائی، اسم فارسی کمون بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- زیرۀ کرمان، بمعنی زیرۀ سیاه و کرمان شهریست متصل به پارس.شاید که در دیگر بلاد ایران زیرۀ سیاه از کرمان می رفته باشد و در هندوستان از کشمیر آرند. (غیاث) (آنندراج). قرنباد. (فرهنگ فارسی معین).
- زیرۀ کرمانی، کمون الکرمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرۀ کرمان. زیرۀ منسوب به کرمان:
نکند با سفها مرد سخن ضایع
نان جو را که دهد زیرۀ کرمانی.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- زیرۀ کوهی، حبی درشت تر از زیرۀ کرمانی با بوی و عطری جز بوی و عطر زیرۀ کرمانی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیرۀ کرمانی و زیره شود
مقابل رویه. جزء زیرین کفش که از سوئی با کف و از سوئی با زمین مماس شود. وبه ندرت بمعنی آستر و بطانه نیز آرند. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) ، آهنگی است در موسیقی
لغت نامه دهخدا
زیره
گیاهی است که دارای ساقه های سبز، و گلهای کوچک و سفید و تخم آن ریز و معطر و برای خوشبو ساختن بعضی خوراکها مانند اتش و پلو بکار می رود، زیره کرمان معروفتر می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زیره
((رِ))
قسمت زیرین هر چیزی، قسمت تحتانی کفش
تصویری از زیره
تصویر زیره
فرهنگ فارسی معین
زیره
ژیره، گیاهی علفی و یکساله، دارای ساقه های سبز و برگ های بریده و گل های سفید. میوه هایش ریز و معطراست
تصویری از زیره
تصویر زیره
فرهنگ فارسی معین
زیره
زیره به خواب، به طعم، چون ترش باشد و میل به شیرینی دارد، دلیل بر خیر و منفعت کند و چون در زعفران باشد، دلیل بر بیماری کند. اما خوردن زیره باج درخواب، دلیل بر خصومت و غم کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زیره
زیره، زیره ی کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرک
تصویر زیرک
(پسرانه)
باهوش، جلد، از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار موبدان درگاه ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زهره
تصویر زهره
(دخترانه)
سیاره ونوس، نماد نوازندگی و خنیاگری، نام سیاره ای در منظومه شمسی که از درخشنده ترین اجرام آسمانی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جزیره
تصویر جزیره
قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آداک، اداک، آدک، آبخو، آبخوست، آبخست، جز، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رِ)
دختر فرانسوا کلاری تاجر حریرفروش مارسی (فرانسه) که نخست محبوب ناپلئون بناپارت بود سپس زن برنادوت و ملکۀ سوئد گردید. وی قهرمان رمان ’دزیره’ بقلم ’آن ماری سلینکو’ است که به فارسی هم ترجمه شده است
دختردیدیه پادشاه لمبارها و نخستین زوجه شارلمانی که در سال 771 میلادی مطلقه شد
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
قسمی از آش و آبگوشت. (ناظم الاطباء). اردهاله از شیر و روغن. (زمخشری). سبوساب. (مجمل اللغه). سبوسابه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکره
تصویر زکره
خیکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغره
تصویر زغره
کناره آستر لباس، نوار باریکی که در داخل کلاه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفره
تصویر زفره
ار ار بانگ خر درون میان میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایره
تصویر زایره
مونث زایر جمع زایرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، دسته، جمعیت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوره
تصویر زوره
دوری، مسیتاریدن یک بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریره
تصویر زریره
واحد زریر یکدانه زریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاره
تصویر زیاره
مسیتارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینه
تصویر زینه
پله و پایه و پلکان و نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبره
تصویر زبره
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیره
تصویر بیره
گمراه ضال
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه زمین جدا و منقطع میان دریا که از هر طرف آب آنرا احاطه کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیمه
تصویر زیمه
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیره
تصویر جزیره
((جَ رِ))
آبخوست، قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد، جمع جزایر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیره
تصویر تیره
قوم، طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زینه
تصویر زینه
درجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زهره
تصویر زهره
ناهید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرک
تصویر زیرک
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جزیره
تصویر جزیره
آبخوست
فرهنگ واژه فارسی سره
آبخست، آبخوست، آبخو، آداک
فرهنگ واژه مترادف متضاد