پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تریاق. (غیاث). پازهر. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تریاق. پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) : شکر از لعل او طعم دگر داشت که لعلش زهردارو در شکر داشت. عطار (از جهانگیری). ، سم الفار. مرگ موش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که چو موشان نخورد خواهم من زهرداروی تو به بوی پنیر. ناصرخسرو (یادداشت ایضاً)