جدول جو
جدول جو

معنی زهردارو - جستجوی لغت در جدول جو

زهردارو
پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر
تصویری از زهردارو
تصویر زهردارو
فرهنگ فارسی عمید
زهردارو
(زَ)
پازهر را گویند و به عربی فادزهر خوانند. (برهان). بمعنی پازهر است که دفع زهر کند. (انجمن آرا) (آنندراج). تریاق. (غیاث). پازهر. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). تریاق. پازهر. فادزهر. (ناظم الاطباء) :
شکر از لعل او طعم دگر داشت
که لعلش زهردارو در شکر داشت.
عطار (از جهانگیری).
، سم الفار. مرگ موش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
که چو موشان نخورد خواهم من
زهرداروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
سازمانی که در هر شهر برای پاکیزه نگهداشتن کوچه ها، خیابان ها، مواظبت باغ های عمومی، روشنایی شهر، تقسیم آب و تعیین نرخ خواربار تشکیل می شود و زیر نظر انجمن شهر یا وزارت کشور قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ / دِ)
صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه. سوام: مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار، جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) :
کشت خال لب توام آری
مگس شهد زهردار بود.
میرخسرو (از آنندراج).
، آلوده به زهر و محتوی از زهر: خنجر زهردار، خنجر آلوده به زهر. (ناظم الاطباء) :
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مهردار. شغل مهردار: در بعضی ایام به دستوری که معمول است شغل مهرداری بدون تیول داده شده. (تذکرهالملوک ص 25). شغل مهرداری در قدیم الایام آن بوده که ارقام وزارتها و استیفاها و کلانترها... و غیره را بعد از ثبت دفاتر به مهر همایون... مهر می نموده. (تذکرهالملوک ص 25). در این ایام مهرداری مهر همایون را قبلۀ عالم به دستور سابق به مقرب الخاقان اﷲدادبیک شفقت فرموده اند. (تذکرهالملوک ص 25)
لغت نامه دهخدا
گیاهی که سرخس نر نیز گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ ما)
مشروب مسکر. کلمه آهرمنی، آشامیدنی. خوردنی هرچه باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زهر مار. مانند زهر مار. چیز ناگوار و تلخ و نامطبوع و ناپسند. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
پاکیزه نگهداشتن خیابانها و پارکها و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماردارو
تصویر ماردارو
یکی از گونه های فاشرا میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
عمل و شغل شهردار، اداره ای از توابع وزارت کشور که در هر شهر برای پاکیزه نگاه داشتن خیابان ها و کوچه ها و پارک ها و تأمین روشنایی و تقسیم آب و احداث پارک ها و خیابان ها تحت نظر انجمن شهرو شهردار به اجرای وظیفه خود می پردازد
فرهنگ فارسی معین
زهرآگین، زهرآلود، سم آلود، سمی، مسموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
بلديّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
Municipality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
municipalité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زردآلو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
municipalità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
manispaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
муниципалитет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
Gemeinde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
муніципалітет
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
gmina
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
بلدیہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
পৌরসভা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
เทศบาล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
belediye
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
município
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
市町村
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
מועצה מקומית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
시청
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
kotamadya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
नगरपालिका
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
gemeente
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
市政府
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهرداری
تصویر شهرداری
municipio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی