معنی زمزمه - لغت نامه دهخدا
معنی زمزمه
- زمزمه
(تَ مَ مُ) - شنیده شدن آواز چیزی از دور. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بانگ کردن رعد پی در پی، بانگ کردن خیل. (از اقرب الموارد) ، شنیده شدن صدای ملایم شعلۀ آتش. (از اقرب الموارد) ، دندیدن گبرکان بر نان خوردن. (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ترنم مغنی. (از اقرب الموارد). ترنم کردن. تغنی کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع کردن و برگرداندن اطراف گستردۀ چیزی، حفظ کردن چیزی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا