دور کننده چیزی از دیگری. مزیل. زایل کننده. نابود سازنده. آزاد کننده. و در این ترکیب بمعنی کشورستان، گیرندۀ سلطنت: ای ملک زدایندۀ هر ملک زدایان. منوچهری. رجوع به زد او ملک زدای شود. ، صیقل کننده و صیقل گر و جلا دهنده. (ناظم الاطباء)، صاف کننده و پاک سازنده. پاکیزه کن. صاقل. (منتهی الارب) : رایش از زنگ زداینده باد ملکت او را بحق کردگار. منوچهری. و مغز او [مغز بان] و روغن او زداینده است کلف راو خالها را که بر روی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صیقل، تیز کننده شمشیر و زدایندۀ آن. اعوس، زدایندۀ زنگ. صیت، زدایندۀ شمشیر و مانند آن. (منتهی الارب)، (در طب قدیم) زداینده (داروهای...) ، داروهایی را گویند که برای پاک کردن معده یادیگر اعضاء داخلی بدن از اخلاط بکار برند: نخست شربتها و داروهای زداینده بکار داشتن که سوزاننده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مغز او [مغز بان] و روغن او زداینده است کلف را و خالها را که بر روی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر چند گاهی استفراغ کردن به قی پس از آنکه مثانه را بشربتهای زداینده پاک کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و زداینده باشد [خربزه] و تخم او زداینده تر از گوشت او باشد، پوست مردم پاک کند، خاصه تخم او کلف را و بهق را و سبوسۀ سر را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جلاب و عسل زداینده ترند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماءالعسل زداینده ترین شربتی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)