جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه. مضرب سیف. زخمگاه. رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود، نشانه. هدف. غرض. زخمگاه: از خط این دایره در خط مباش زخمگه چرخ مخطط مباش. نظامی. ای زخمگه ملامت من هم قافلۀ قیامت من. نظامی. رجوع به زخمگاه و زخمه گاه و زخم شود. ، جای زخم. محلی از بدن که قبلاً مجروح بوده و اکنون التیام یافته. محل ریش: درستی بود زخمها را ز خون ولی زخمگه موی نارد برون. نظامی. رجوع به زخم شود