بمعنی مکان روئیدن باشد، (برهان قاطع)، بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است، (برهان قاطع)، حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند، (آنندراج)، - چمن زار: مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد، سعدی، - خربزه زار: قاضی که برشوت بخورد پنج خیار ثابت کنداز بهر تو صد خربزه زار، سعدی (گلستان)، - سمن زار: عیشست در کنار سمن زار خواب صبح می در کنار یار سمن بوی خوشتر است، سعدی، سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید، سعدی، - کارزار: به کارزار منه پیش این دو سلطان پی که زار کار بود کارزار آتش و آب، ابوالفرج رونی، -کشت زار: نی کلکم ز کشتزار هنر بعطارد رسید سنبل تر، نظامی، مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار، سعدی، -گلزار: سرمست ز کاشانه بگلزار برآمد غلغل ز گل ولاله بیکبار برآمد، سعدی، - گندنازار: بوستان تو گندنازاریست بسکه برمیکنی و میروید، سعدی (گلستان)، - لاله زار: خیز و غنیمت شمار جنبش بادربیع نالۀ موزون مرغ بوی خوش لاله زار، سعدی، - مرغزار: کشیده بر سر هر کوهساری زمردگون بساطی مرغزاری، نظامی، پدید آمد چو مینو مرغزاری در او چون آب حیوان چشمه ساری، نظامی، من بر آن سبزه مانده چون گل زرد بر لب مرغزار و چشمۀ سرد، نظامی