جدول جو
جدول جو

معنی ریع

ریع
(تَلْ)
گوالیدن و فزون گشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زیادت شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، زیادت کردن. (المصادر زوزنی) ، میل کردن و بازگشتن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بازگشتن: راع عنه و الیه ریعاً. (از اقرب الموارد). بازگشتن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). واگشتن. (المصادر زوزنی). بازگردیدن. (منتهی الارب) ، ترسیدن: راع منه ریعاً. (از اقرب الموارد) ، پاکیزه شدن گندم: راعت الحنطه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افزون شدن شتران و بسیار شدن بچه های آنها. (ناظم الاطباء) ، نیکو برآمدن نان از تنور و طعام از دیگ. گویند: راع الطعام، اذا صار له زیاده فی العجن و الطبخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درخشیدن سراب و نمایان و ناپدید شدن آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا