راه نما. رهنمون. رهبر. ره نمای. ره نماینده. (یادداشت مؤلف). دلیل و هادی و نمایندۀ راه و مرشد. (ناظم الاطباء). رهبر و هادی و دلیل. (آنندراج) : خیال تو همه شب ره به کوی من دارد اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه. خاقانی. ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا. مولوی. ، ناخدا و ملاح و بدرقه. (ناظم الاطباء). رجوع به رهنمای و راهنما شود