ره برنده. رهزن. راهزن. راهبر. قاطع طریق. قطاع الطریق. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهبر شود، برندۀ راه. راه سپار. رهسپر. رهنورد: زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که رهبر. فرخی. رهبر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز. منوچهری. شکیب آوری رهبر و تیزگام ستوری کش و کم خور و پرخرام. اسدی. رجوع به راهبر شود