رصد. چشم داشتن کسی را. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). چشم داشتن: رصد رصداً و رصداً. (منتهی الارب). ترصد. چشم داشت. چشم داشتن. مراقبت. کمین. (از یادداشت مؤلف). نظر دوختن به چیزی. چشم داشتن چیزی را. (فرهنگ فارسی معین). به خاطر کسی در راه گذرگاه وی نشستن. (از اقرب الموارد) ، رصدت الارض (مجهولاً) ، یک دفعه باران رسید آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)