اسم مفعول از مصدر رستن. (فرهنگ نظام). خلاص شده و نجات یافته و آزادکرده و رهایی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده، یعنی رهاگشته و آزادشده. (از شعوری ج 2 ورق 15). خلاص شده. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). خلاص شده. نجات یافته. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ فارسی معین). رهاشده و آزادشده. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت). خلاص یافته. (فرهنگ جهانگیری). سلیم. (کشاف زمخشری) : ز ترکان ز صد مرد ده رسته بود وز آن ده که بد رسته هم خسته بود. اسدی. ز بد رسته بد شاه زابلستان ز تدبیر آن دختر دلستان. اسدی. جز آنرا مدان رسته از بند آتش که کردار درخورد گفتار دارد. ناصرخسرو. یوسف رسته ز دلو ماند چو یونس به حوت صبحدم از هیبتش حوت بیفکند ناب. خاقانی. رسته چون یوسف ز چاه ودلو و پیشش ابر و صبح گوهر از الماس و مشک از پرنیان افشانده اند. خاقانی. چشم فلک فارغ ازین جستجوی گوش زمین رسته ازین گفتگوی. نظامی. در حاجت از خلق بربسته به ز دربانی آدمی رسته به. نظامی. در مثل تاهر کسی گوید که فال نیک و بد رسته دارد چون گیا را بر گیا دارد ممر فال کردم دست بدخواهانش زیر سنگ باد راست چون دستی که سنگ آسیا دارد زبر. سوزنی. - از جهان رسته، وارسته. بی اعتنا به جهان و زخارف جهان: اگر در جهان از جهان رسته ایست در از خلق بر خویشتن بسته ایست. سعدی. - رستگان، جمع واژۀ رسته. (ناظم الاطباء). وارهیدگان. آزادشدگان. (یادداشت مؤلف) : بر او (رستم) آفرین کرد گودرز و گیو که ای نامبردار سالار نیو ز درد و غمان رستگان توایم به ایران کمربستگان توایم. فردوسی. ، آزاد. (ناظم الاطباء)، کسی که در ظاهر و باطن آلودگی و گرفتاری نداشته باشد. (از برهان)، وارستگی از آلودگی دنیا. (لغت محلی شوشتر). - وارسته، بی اعتنا به دنیا و مال دنیا. آنکه به ظاهر و جاه و مقام دنیوی پشت پا زده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مادۀ وارسته در جای خود شود. ، گویا زری باشد که هنوز پاک نشده و کدورات خاک و سنگ در آن است، مقابل ساو. (یادداشت مؤلف) : فزون زآنکه بخشی به زایر تو زر نه ساو و نه رسته برآید ز کان. فرالاوی. هم از زرّ ساو و هم از رسته نیز. اسدی. چهی بود و زیرش چو تار مغاک پر از زرّ رسته بیاگنده پاک. اسدی. درین کوه صد سال بودم نشست بسی رسته زر آوریدم بدست. اسدی