جدول جو
جدول جو

معنی رز

رز
(تَ رُ هْ)
سپوختن و فروبردن ملخ دم خود را بزمین تا خایه نهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). فروبردن دم خود را بزمین برای تخم نهادن. (از اقرب الموارد). دنبال بزمین فروبردن ملخ. (تاج المصادر بیهقی) ، خسته کردن کسی را به نیزه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). نیزه زدن کسی را. (از اقرب الموارد). نیزه زدن. (مهذب الاسماء) ، نیکو کردن زرفین در را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زفرین بر جای نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت و استوار کردن چیزی را در چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). چیزی در زمین یا دیوار استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی). ثابت و استوار کردن چیزی در چیزی. گویند: رزّ السکین فی الحائط و السهم فی القرطاس، ای أثبتهما. (از اقرب الموارد) ، کارد بزمین فروبردن یا به صید. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، بانگ کردن آسمان از باران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا