جدول جو
جدول جو

معنی رد

رد
(تَ قَ قُ)
بازگردانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از شعوری ج 2 ص 4) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (منتهی الارب) (غیاث اللغات از منتخب اللغات). برگردانیدن. (از اقرب الموارد). واگردانیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی) :... و رد کردار نیک بر عاقلان. (کلیله و دمنه).
- رد چیزی، بازپس دادن آن:
باﷲ ار مرده بازگردیدی
به میان عشیره و پیوند
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.
(گلستان).
، قبول نکردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نپذیرفتن. سر باززدن: گفت ایها الامیر و ان شفیعی الیک اعظم مما یزجی رده، یعنی شفیع من به توبزرگتر از آن است که باز توان زد. (نوروزنامه ص 74).
- امثال:
رد احسان غلط است (یا) قبیح است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 866).
، منسوب به خطا کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). به خطا نسبت دادن کسی را. (از اقرب الموارد). رد کلام، ابطال سخن. (ناظم الاطباء) ، بازگردانیدن جواب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). جواب بازدادن. (مصادر اللغه زوزنی).
- رد جواب به کسی، فرستادن آن. بازگردانیدن آن. (از اقرب الموارد). بازدادن جواب. گفتن پاسخ: تا حسن خطاب و رد جواب و سایر آداب خدمت ملوکش درآموختند. (گلستان). مردّ. مردود. ردّیدی ̍، بهمه معانی مذکور. رجوع به مصادر مزبور شود.
- رد سلام، جواب سلام. (ناظم الاطباء).
- رد و قدح، مباحثه و مناقشه و منازعه و مجادله. (ناظم الاطباء).
، رد شمس، متوقف ساختن خورشید بر جای خود: یوشع در روز جنگ با پادشاه کنعان برای اینکه جنگ را بپایان رساند امر داد تا خورشید بر جای خود متوقف ماند و این عمل او را رد شمس نامند. (یادداشت مؤلف) ، رد در، فرازکردن آن، مایرد علیک هذا، یعنی سود نمی دهد ترا، چنانکه شاعر گوید: ولکن مایرد التلوم، تغییر دادن چیزی از صفتی به صفت دیگر: فرد شعورهن السود بیضا. (از اقرب الموارد) ، بازآوردن، بازگشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات از منتخب اللغات) ، امانت بازدادن، یاری کردن. (مصادر اللغۀ زوزنی) ، افتادن و رد شدن هر چیز، غلطیدن به طرفی دیگر که نمی باید، برآمدن کلمه نامناسب از زبان بی اختیار. (لغت محلی شوشتر).
- رد و بد گفتن، بد و بیراه گفتن.
، پی کردن. (لغت محلی شوشتر) ، خطا کردن در نشانه زدن. (لغت محلی شوشتر) (ناظم الاطباء) ، معاوضه کردن. چیزی دادن و چیزی پس گرفتن.
- رد و بدل، گفتگو و مباحثه و قیل و قال و مناقشه. (ناظم الاطباء).
- رد و بدل شدن (سخن یا کلام) میان دو تن، مکالمۀ دو تن. گفته شود: بین دو تن سخنان زننده و درشت رد و بدل شد. (یادداشت مؤلف).
- رد و بدل کردن، دادن و گرفتن. گفتن و شنیدن: سند یا دشنام رد و بدل کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا