جدول جو
جدول جو

معنی رخشانی

رخشانی
(رَ / رُ)
حالت رخشان. صفت رخشان. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تلألؤ. لمعان. درخشانی. بریق. براق. (یادداشت مؤلف) :
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
ابوشکور بلخی.
دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
سالها باید که تا ازآفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب.
مولوی.
و رجوع به رخشان شود، صیقلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا