حالت رخشان. صفت رخشان. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تلألؤ. لمعان. درخشانی. بریق. براق. (یادداشت مؤلف) : فروتر ز کیوان ترا اورمزد به رخشانی لاله اندر فرزد. ابوشکور بلخی. دوان شد به بالین او اورمزد به رخشانی لاله اندر فرزد. فردوسی. خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی. منوچهری. سالها باید که تا ازآفتاب لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب. مولوی. و رجوع به رخشان شود، صیقلی. (یادداشت مؤلف)