جدول جو
جدول جو

معنی رخ

رخ
(رَ)
مخفف راخ. شکسته و پاره. (فرهنگ نظام). رخنه. (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج). شکاف. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ سروری) (رشیدی). چاک. (برهان) :
تویی سلیمان بر تخت فضل و مسند علم
میان وحی و ولایت بیان تو برزخ
جهان نهاد ز حکم تو بر گریبان داغ
فلک نهاد ز امر تو بردل و جان رخ.
محمد بن بدیع نسوی.
، غم و غصه. (غیاث اللغات) (برهان) (فرهنگ سروری) (رشیدی). اندوه. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ سروری). غصه و اندوه و آنرا راخ نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری). غم و اندوه. (فرهنگ نظام) ، لخت. برهنه:
صبامثال درآیند خرم و خوشحال
به خاکبوس خیالش صدور از غم و رخ.
عمید لوبکی (از جهانگیری).
، خطهایی بر روی سنگ که چون ضربه ای به آنها رسد سنگ مزبور از آن خطها می شکند، خطهایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا