جدول جو
جدول جو

معنی رحم

رحم
(رَ)
مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی. (ناظم الاطباء). مهربانی. (دهار) :
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد.
حافظ.
- بارحم، رحیم. رؤف. مهربان. که رأفت و رحمت داشته باشد. که مهر و شفقت داشته باشد.
- بی رحم، که رحم و شفقت نداشته باشد. نامهربان. سخت دل. سنگدل:
مرا گر قوم بی رحمان براندند
بجوید رحمت و اقبال رحمان.
ناصرخسرو.
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بی رحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی.
چون دشمن بی رحم فرستادۀ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست.
سعدی.
- بی رحمی، صفت بی رحم. نامهربانی. سخت دلی. سنگدلی:
به بی رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن.
سعدی.
- رحم اﷲ، رحمت کند خدا. خداوند بیامرزاد.
- رحم اﷲ نباش الاول، کنایه از هجو و مذمت شخص تازه و مدح اماثل و اقران او که قبل از او بوده اند و افسانۀ شخص نباش معروف است. نظیر: صد رحمت به کفن دزد اول. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف).
- رحمک اﷲ، خدا ترا بیامرزاد. خدا ترا رحمت کند. لفظی است که در مقام طلب رحمت و آمرزش برای کسی بکار رود.
- رحمهم اﷲ، خداوند آنان را بیامرزد. خدا رحمت شان کند: و حکایات سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ... (گلستان).
- امثال:
رحم خوب است اگر در دل کافر باشد. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825)
لغت نامه دهخدا