جدول جو
جدول جو

معنی رحم

رحم
(تَ)
رحم. رحمت. بخشیدن کسی را و مهربانی و عطوفت نمودن بر او. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). بخشودن. مهربانی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به رحمت شود. رحم اﷲ العباد و بهم، رسید به بندگان رحمت و بخشش خدا. (ناظم الاطباء).
- ام الرحم یا ام رحم، مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به ام رحم شود
رحم. مصدر به معنی رحامه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رحمت رحماً و رحماً، یعنی بیمار رحم گردید. (منتهی الارب). و رجوع به رحامه و رحم شود
مصدر به معنی رحامه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رحامه و رحم شود. نالیدن شتر از زهدان پس از زه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
رحم. رجوع به رحم شود
لغت نامه دهخدا