مصدر بمعنی رتع. (منتهی الارب). چریدن ستور و آب خوردن بر سر خوددر فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین باعلف، یا عام است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - رتاع باران، رویانیدن آنچه شتر می چرد. (از اقرب الموارد). - رتاع زمین، سیر کردن او چرنده را. (از اقرب الموارد). - رتاع قوم، خوردن آنان هرچه بخواهند در رغد و زمین. (از اقرب الموارد). قرار گرفتن آنان در فراوانی و چرانیدن آنان. (از اقرب الموارد). و رجوع به رتع و رتوع شود. - رتاع کسی در مال کسی، تصرف او در آن از لحاظ خوردن و آشامیدن. (از اقرب الموارد). - رتاع ماشیه در مکان، خوردن و آشامیدن آن هرچه بخواهد در خصب و گشایش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رتع شود. - رتاع یکی در گوشت دیگری، غیبت او را کردن. (از اقرب الموارد)