جدول جو
جدول جو

معنی راه

راه
(هِنْ)
راهی. با رفاه در زندگی. (از متن اللغه). فراخ. (از ناظم الاطباء). عیش ٌ راه، زیست فراخ. (ناظم الاطباء). زندگی ساکن و بارفاه. (از اقرب الموارد) ، ساکن. (از متن اللغه). دریای ساکن. (از اقرب الموارد) ، طعام راه، طعام دائم و همیشه. (ازناظم الاطباء). طعام دائم و راهن. (اقرب الموارد). ورجوع به راهی شود، نرم و آسان: خمس راه، خمس نرم و آسان. (ناظم الاطباء) ، همراه در حرکت و سیر. رفیق راه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، گشایندۀ میان دو پای خود. (از متن اللغه). رجوع به رهو و راهی و راهیه شود
لغت نامه دهخدا