جدول جو
جدول جو

معنی راه - جستجوی لغت در جدول جو

راه
طریق، انجمن، گذرگاه، جاده
تصویری از راه
تصویر راه
فرهنگ لغت هوشیار
راه
هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفت و آمد کنند، محل عبور، گذرگاه، جاده، قاعده و قانون،
رسم و روش، کرّت و مرتبه، در موسیقی نغمه و آهنگ، در موسیقی مقام، پرده
راه افتادن: روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین
به راه افتادن: روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین، راه افتادن
راه انداختن: اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن، وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
به راه انداختن: اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن، وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن، راه انداختن
راه بردن: دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پیبردن به جایی یا چیزی
راه بریدن: راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیروسفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
راه حاجیان: در علم نجوم کنایه از کهکشان
راه خفته: کنایه از راه دور و دراز، جادۀ هموار
راه دادن: اجازۀ عبور دادن، به یک سو رفتن و راه را برای عبور کسی باز گذاشتن
راه زدن: در بیابان و میان جاده جلو کسی را گرفتن و اموال او را ربودن، غارت کردن اموال مسافران در راه، در موسیقی سرود گفتن و نواختن آهنگ موسیقی، برای مثال چه راه می زند این مطرب مقام شناس / که در میان غزل قول آشنا آورد (حافظ - ۲۹۸)
راه کردن: کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
راه راه: مخطط، خط دار، پارچه یا جامه که خط های باریک رنگین داشته باشد
تصویری از راه
تصویر راه
فرهنگ فارسی عمید
راه
جاده، گذرگاه، قانون، روش، پرده موسیقی، نغمه، ره
تصویری از راه
تصویر راه
فرهنگ فارسی معین
راه
Way
تصویری از راه
تصویر راه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راه
путь
دیکشنری فارسی به روسی
راه
Weg
دیکشنری فارسی به آلمانی
راه
шлях
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راه
droga
دیکشنری فارسی به لهستانی
راه
دیکشنری فارسی به چینی
راه
caminho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راه
via
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راه
camino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راه
chemin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راه
weg
دیکشنری فارسی به هلندی
راه
मार्ग
دیکشنری فارسی به هندی
راه
jalan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راه
طريقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
راه
דֶּרֶך
دیکشنری فارسی به عبری
راه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راه
دیکشنری فارسی به کره ای
راه
yol
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
راه
njia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
راه
ทาง
دیکشنری فارسی به تایلندی
راه
পথ
دیکشنری فارسی به بنگالی
راه
راستہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهی
تصویر راهی
عازم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راهی
تصویر راهی
طریق، مسافر، کاروانی، سفری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهب
تصویر راهب
پارسا و عابد، دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهب
تصویر راهب
کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهی
تصویر راهی
رهسپار، عازم، رونده، مسافر، راه نشین، فرستاده، غلام، بنده
راهی شدن: روانه شدن، سفر کردن
راهی کردن: روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهی
تصویر راهی
مسافر، رونده، راه نشین، فرستاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهن
تصویر راهن
((هِ))
گرو گذارنده، رهن گذارنده، ثابت، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهب
تصویر راهب
((هِ))
عابد مسیحی، پارسا و گوشه نشین. جمع رهبان، راهبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن دهنده
فرهنگ فارسی عمید