مخفف راننده، (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی)، راننده و دفعکننده و ردکننده و نفی کننده، (ناظم الاطباء)، و همواره بصورت مزید مؤخر در ترکیبات صفت بکار رود: - بادران، که باد را دور کند، که باد را دفع سازد، - دزدران، که دزد را براند، که دزد را دور کند، که دزد را دفع کند: روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران، مولوی، - مگس ران، آنکه یا آنچه مگس دور کند، آنکه یا آنچه مگس براند: بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل مگس رانت آرزوست، سعدی، ، سوق دهنده، روان کننده، روانه سازنده، راهی کننده بسوی ... - آب ران، روانه کننده آب، جاری سازندۀ آب، - ارابه ران، که ارابه را براند، که بکار رانندگی ارابه پردازد، رانندۀ ارابه، - سیل ران، کنایه از چشم گریان و اشکریز: از نسیم یار گندمگون یکی جوسنگ مشک با دل سوزان و چشم سیل ران آورده ام، خاقانی، - تندران، تیزران، تند رانندۀ مرکب، - تیزران، تندران، که تند براند، - زورق ران، رانندۀ زورق، رانندۀقایق، - قایق ران، رانندۀ قایق، زورق ران، - قلبه ران، شخم کننده زمین جهت زراعت، (ناظم الاطباء)، - کشتی ران، رانندۀ کشتی، ناخدا، - گاوران، رانندۀ گاو، که گاو را براند، - گله ران، شبان، چوپان، رمه بان، راعی، که گله را براند، ، انجام دهنده، اجراکننده، عمل کننده، - حکمران، حاکم، فرمانده، فرمانروا، حکم دهنده، امیر، رئیس، - دادران، دادگر، عادل، عدالت پیشه، که بعدالت و داد حکم و داوری کند، - سلطنت ران، پادشاه، حاکم، سلطان: یکی سلطنت ران صاحب شکوه فروخواست رفت آفتابش بکوه، سعدی، - شهوت ران، که پیرو شهوت نفس است، که از هوای نفس پیروی کند، که کارها را از روی شهوت و هوی و هوس انجام دهد، عیاش، -، که درامور جنسی زیاده روی کند، هوس ران، و رجوع به شهوت شود، - غرض ران، غرض ورز، مغرض، که در گفتار یا کاری غرض شخصی بکار برد، که در بارۀ شخصی یا چیزی نیت بد داشته باشد، و رجوع به هوسران و کامران و غرض شود، - کامران، کامیاب و متمتع و با عیش و عشرت، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، کامیاب، کامگار، شادکام، که بکام و آرزوی خود برسد، که کار بکام خود دارد: وگر کامرانی درآید ز پای غنیمت شمارند فضل خدای، سعدی، عذر من خسته دل فروخوان در حضرت کامران فرخ، عباس اقبال آشتیانی، و رجوع به شهوتران و هوس ران شود، - هوس ران، شهوتران، بوالهوس، که کار از روی هوی و هوس کند، و رجوع به شهوتران و کامران و هوس شود، ، که سخن بگوید، که حرف زند، - سخن ران، متکلم و خطاب کننده، (ناظم الاطباء)، ناطق، سخنگوی، نطاق، سخنور، که نطق کند، -، کسی که سخن را دراز کند، (ناظم الاطباء)، ، امر براندن، (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی)، رجوع به راندن شود