معنی ذکاء ذکاء (ذُ) مهر. خور. شمس. آفتاب. خورشید. بیضاء. شرق. شارق. یوح. بوح: بر قد لاله قمر دوخت قبای وشی خشتک قطنی نهاد بر سر چینی ذکاء. خاقانی. هذه ذکاء طالعه، التهاب. شدت گرمی: احرقنی ذکائها، ای شده حرها. - ابن ذکاء، صبح لغت نامه دهخدا