جدول جو
جدول جو

معنی ذبح

ذبح
(تَ فَهَْ هَُ)
ذمط. ذباح. سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن. گلو بریدن. گلو وابریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بسمل کردن. کشتن. نحر. تذکیه. شکستن. هبهبه، خبه کردن. خفه کردن. خوه کردن. خنق، پاره کردن. فتق. شق. شکافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، هلاک کردن، ذبح دن ّ، سوراخ کردن خم، بزل آن. ثقب، گشودن، ذبح خمر، مباح و حلال و طاهر کردن شراب: ذبح الخمر الملح و الشمس و النینان. یعنی این سه چیز شراب را استحاله و حلال سازد. و در فارسی با شدن و کردن صرف شود: ذبح کردن گوسفند از قفا. قفن
لغت نامه دهخدا