مخفف دیرگاه. مدتی طویل: اگرچه دیرگه از خدمت تو بودم دور نرفته بودم جایی که عیبی آید از آن. فرخی. بدی دیر گه کان کمان پیش شاه کشیدستمی بر امید تو ماه. اسدی. - از دیرگه باز، از زمانی دراز. از مدتی پیش: درست از گمان من این شاه اوست کش از دیرگه باز داری تو دوست. اسدی. از آن گریم که جسم و جان دمساز بهم خو کرده اند از دیرگه باز. نظامی. بشمشیر از تو بیگانه نگردم که هست از دیرگه باز آشنایی. سعدی. - تا دیرگه، تا مدتی طویل: من در آن بیخود شدم تا دیرگه چونکه با خویش آمدم من از وله. مولوی