جدول جو
جدول جو

معنی دوستداری

دوستداری
محبت و مودت و دوستی و مهربانی، (ناظم الاطباء)، ولاء، ولاءه، (منتهی الارب)، حب، ود، محبت، (یادداشت مؤلف) : و از همه ملوک اطراف بزرگتر است به پادشایی و ... دوستداری دانش، (حدود العالم)،
بدان دوستداری و آن راستی
چرا جست جانش ره کاستی،
فردوسی،
به خنده به شیرین چنین گفت شاه
کز این زن جز از دوستداری مخواه،
فردوسی،
بنمای دوستداری بفزای خواستاری
زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری،
منوچهری،
بدین سختی چه باید مهرکاری
بدین سختی چه باید دوستداری،
(ویس و رامین)،
وفا کردند و از بندگی و دوستداری هیچ باقی نماندند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40)، گفت: حاجب آن کرد که از خیر و دوستداری وی چشم داشتم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 46)، در روزگار پدرم رنجها بسیار کشیدی در هوا و دوستداری ما، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 46)،
ما را تو به هر صفت که داری
دل کم نکند ز دوستداری،
(از سندبادنامه ص 91)،
چنین آید ز یاران شرط یاری
همین باشد نشان دوستداری،
نظامی،
ز گنج افشانی و گوهرنثاری
به جای آورد رسم دوستداری،
نظامی،
آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست،
سعدی،
زد نعره که این نه دوستداری است
آزردن دوستان نه یاری است،
امیرخسرو (از امثال و حکم)،
رجوع به دوستدار و دوست داشتن شود،
- دوستداری کردن، محبت و مهربانی نمودن:
که تا تو همی دوستداری کنی
به هر کار و هر جای یاری کنی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا